دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
part_104
بیاهمیت بهش وارد آشپزخونه شدم و گفتم:
_چای یا قهوه؟
درحالی که پهن میشد رو کاناپه با صدای پر خندهای بلند گفت:
_چای بیار کبری جون.
آروم غریدم:
_صداتو بیار پایین بچه، دیانا خوابه به گمونم.
در لحظه برق شیطنتی که تو نگاهش نشست، خودم رو از همین الان واسه پر حرفیهاش آماده کردم.
مرموز گفت:
_عـــه؟ دیانا جون خوابه؟
مشت شدن دستهام ارادی نبود، حتی اگه رو صورت ممد هم فرود میومد تعجب نمیکردم.
سینی رو تو دستهام گرفتم و از آشپزخونه خارج شدم.
درحالی سینی رو میزاشتم رو میز تیز نگاهش کردم و تشر زدم:
_احمق مگه نمیگم صداتو بیار پایین؟
این چه حسیه که دوست دارم ممد رو بخاطر گذاشتن جان تنگ اسم دیانا خفه کنم؟
با همون نگاه براق خیره نگاهم کرد، انگار این پسر اصلا برخوردن تو ذاتش نبود، همچنان میخندید و رو اعصابت راه میرفت.
خم شد استکان چای رو برداشت و تکه قندی درون دهنش گذاشت، گفت:
_خیلی خب بابا، ولی فکر نکن از دست من راحت میشی، تا وقتی با دیانا دیدار نکردم همینجا تلپم.
دوست نداشتم با نشون دادن حساسیت بیشتری اتو دستش بدم بنابراین سکوت اختیار کردم و به حرفش محل ندادم.
part_104
بیاهمیت بهش وارد آشپزخونه شدم و گفتم:
_چای یا قهوه؟
درحالی که پهن میشد رو کاناپه با صدای پر خندهای بلند گفت:
_چای بیار کبری جون.
آروم غریدم:
_صداتو بیار پایین بچه، دیانا خوابه به گمونم.
در لحظه برق شیطنتی که تو نگاهش نشست، خودم رو از همین الان واسه پر حرفیهاش آماده کردم.
مرموز گفت:
_عـــه؟ دیانا جون خوابه؟
مشت شدن دستهام ارادی نبود، حتی اگه رو صورت ممد هم فرود میومد تعجب نمیکردم.
سینی رو تو دستهام گرفتم و از آشپزخونه خارج شدم.
درحالی سینی رو میزاشتم رو میز تیز نگاهش کردم و تشر زدم:
_احمق مگه نمیگم صداتو بیار پایین؟
این چه حسیه که دوست دارم ممد رو بخاطر گذاشتن جان تنگ اسم دیانا خفه کنم؟
با همون نگاه براق خیره نگاهم کرد، انگار این پسر اصلا برخوردن تو ذاتش نبود، همچنان میخندید و رو اعصابت راه میرفت.
خم شد استکان چای رو برداشت و تکه قندی درون دهنش گذاشت، گفت:
_خیلی خب بابا، ولی فکر نکن از دست من راحت میشی، تا وقتی با دیانا دیدار نکردم همینجا تلپم.
دوست نداشتم با نشون دادن حساسیت بیشتری اتو دستش بدم بنابراین سکوت اختیار کردم و به حرفش محل ندادم.
۳.۶k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.