باز هم در وحشت بی انتهای فاصله

باز هـــم در وحشت بــــی انتهای فــــــاصله

بــا هجوم تلخ شب تا صبح همبستر شــــدم

در میان شعله ی ناباوری هــــا سوختـــــــم

سوختم در لحظه های بی تو، خاکستر شدم
دیدگاه ها (۳)

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان...

وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد، عزیز می شود!یک لحظه آفتاب در...

می توان زیبا زیستنه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویمنه چنان ب...

یک عمر قفس بست مسیر نفسم راحالا که دری هست مرا بال و پری نیس...

بهار و خاکستر

بهار و خاکستر

ما دهه شصتیا نسلی هستیم که درصورت بروز شیطنت بیش از حد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط