تبدیل
تبدیل
پارت ۱
ا.ت
درحال مطالعه ی کتابی بودم که جدیدا خریده بودم و موضوع تخیلی داشت من عاشق کتاب های تخیلی فانتزی و عاشقانه ام و کتاب های زیادی دارم
اخیرا کتابهایی که مرتبط با خونآشام ها باشه میخونم چند وقتی هست که اتفاق های غیرقابل پیش بینی در نزدیکی عمارت پیش میاد
اوه راستی یادم رفت . من بازمانده خاندان جانگ هستم جانگ ا.ت و توی عمارت بزرگی که نزدیک جنگل تاریک هست زندگی میکنم تا چند وقت پیش زندگی بی دقدقه و عالی داشتیم اما چند روزی هست که خدمتکار های عمارت یکی بعد از دیگری ناپدید میشن و وقتی پیداشون میکنیم فقط جسد بی جونشون باقی مونده ولی چیزی که مغز من و درگیر کرده زخم روی گردنشون دو سوراخ نزدیک به هم که دورشون کبوده و کمی خون خشک شده هم اطرافش هست
این مدرک ها بیشتر به من ثابت میکنه که توی جنگل تاریک یه خون آشام وجود داره
درحال مطالعه کتاب جدیدم بودم که در زده شد و آقای لی سراسیمه وارد اتاق شد و شروع کرد به حرف زدن
لی: ارباب . یکی از خدمتکار های شخصیتون ناپدید شدن
با این حرفش زود بلند شدم
ا.ت: کدومشون هان زود باش بگو
لی: پارک یونا
با این حرفش احساس کردم دنیا دور سرم چرخید سریع بلند شدم و به سمت کمد رفتم و یکی از شنل هام و برداشتم و به سمت در خروجی حرکت کردم که دیدم چند تا از محافظ ها و خدمتکار ها دارن باهام میان
دادی زدم و گفتم دنبالم نیاک و خودم تنها به سمت جنگل تاریک رفتم
من خانواده اشرافی دارم و باید کاملا اشرافی رفتار کنم
الان لباس های مناسبی ندارم
یه پیراهن پرنسس کوتاه تا سه وجب زیر باسنم به رنگ سفید با گل های ریز طلایی آستین های پفی و بلند یقه اش تا خط سینم باز بود و باعث میشد ترقو های برجسته ام رو به رخ بکشه
موهای بلندم که تا انتهای باسنم بود و دورم ریخته بودم و شنل طلایی رنگم روی دوشم بود
شرط
۱۰ لایک
۵ کامنت
پارت ۱
ا.ت
درحال مطالعه ی کتابی بودم که جدیدا خریده بودم و موضوع تخیلی داشت من عاشق کتاب های تخیلی فانتزی و عاشقانه ام و کتاب های زیادی دارم
اخیرا کتابهایی که مرتبط با خونآشام ها باشه میخونم چند وقتی هست که اتفاق های غیرقابل پیش بینی در نزدیکی عمارت پیش میاد
اوه راستی یادم رفت . من بازمانده خاندان جانگ هستم جانگ ا.ت و توی عمارت بزرگی که نزدیک جنگل تاریک هست زندگی میکنم تا چند وقت پیش زندگی بی دقدقه و عالی داشتیم اما چند روزی هست که خدمتکار های عمارت یکی بعد از دیگری ناپدید میشن و وقتی پیداشون میکنیم فقط جسد بی جونشون باقی مونده ولی چیزی که مغز من و درگیر کرده زخم روی گردنشون دو سوراخ نزدیک به هم که دورشون کبوده و کمی خون خشک شده هم اطرافش هست
این مدرک ها بیشتر به من ثابت میکنه که توی جنگل تاریک یه خون آشام وجود داره
درحال مطالعه کتاب جدیدم بودم که در زده شد و آقای لی سراسیمه وارد اتاق شد و شروع کرد به حرف زدن
لی: ارباب . یکی از خدمتکار های شخصیتون ناپدید شدن
با این حرفش زود بلند شدم
ا.ت: کدومشون هان زود باش بگو
لی: پارک یونا
با این حرفش احساس کردم دنیا دور سرم چرخید سریع بلند شدم و به سمت کمد رفتم و یکی از شنل هام و برداشتم و به سمت در خروجی حرکت کردم که دیدم چند تا از محافظ ها و خدمتکار ها دارن باهام میان
دادی زدم و گفتم دنبالم نیاک و خودم تنها به سمت جنگل تاریک رفتم
من خانواده اشرافی دارم و باید کاملا اشرافی رفتار کنم
الان لباس های مناسبی ندارم
یه پیراهن پرنسس کوتاه تا سه وجب زیر باسنم به رنگ سفید با گل های ریز طلایی آستین های پفی و بلند یقه اش تا خط سینم باز بود و باعث میشد ترقو های برجسته ام رو به رخ بکشه
موهای بلندم که تا انتهای باسنم بود و دورم ریخته بودم و شنل طلایی رنگم روی دوشم بود
شرط
۱۰ لایک
۵ کامنت
۵.۴k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.