سلام دوستان ادامه رومان یک اشتباه عشقی ازامروز پیگیرباشیم
سلام دوستان ادامه رومان یک اشتباه عشقی ازامروز پیگیرباشیم ممنونم
A.vasipour:
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_صد_ده
یه چای واسه خودم ریختم ونشستم سرمیز صبحونه،تنها صبحونه خوردنم عالمی داره!از بی خوابی دیشب چشمام می سوزه. یه نگاه به ساعت انداختم،نه بود ومن از کل دیشب یک ساعت هم نخوابیدم؛از کجا تا به کجا!
با صدای موبایلم بلند شدم وبه سمت پذیرایی رفتم ویدا بود،جواب دادم:
-جونم آجی؟
صدای پراسترس ومضطربش ترس به دلم انداخت:
-وندا ارسلان زده به سرش!
دسته مبل رو گرفتم ونشستم:
-چی شده؟
-از صبح پولاش رو دلار کرده دوتا چمدونم بسته ومیگه باید از اینجا بریم هرچی هم میگم چی شده میگه میخوام زندگیمون روحفط کنم،وندا چه خاکی به سرم کنم؟گفته به هیچ کس هم حرف نزنم الانم رفته دوش بگیره؛دارم می ترسم از کاراش!
خدایا این چه مصیبتیه که گرفتارش شدیم!؟بلندشدم و به سمت اتاقم رفتم وگفتم:
-قطع کن دارم میام.
بی معطلی قطع کردم وشماره آرتین رو گرفتم بعد چند بوق صدای خواب آلودش تو گوشی پیچید:
-بله؟
بدون سلام علیک ومقدمه گفتم:
-شماره آروین رو برام sms کن خیلی مهمه.
انگار هوشیاریش برگشت با صدای واضح تری گفت:
-اتفاقی افتاده؟
-وقت ندارم توضیح بدم. فعلا
قطع کردم وسریع یه پالتو وشلوار کشیدم بیرون وبا شال مشکی سرم کردم،سوییچ وکیفم رو برداشتم وبه سمت در رفتم. smsآرتین هم رسید.
سوار ماشین شدم وشماره آروین رو گرفتم برخلاف آرتین خیلی سریع جواب داد:
-بله؟
-وندام.
شوکه شدنش رو به وضوح متوجه شدم:
-اتفاقی افتاده؟
-داری چیکار می کنی آروین؟ این راز بزرگت داره زندگی هممون رو نابود می کنه تا کی می خوای ساکت باشی؟ همین الان بهم بگو ارسلان کجای این داستانه؟چیکار کرده که الان می خواد فرار کنه؟
از کل حرفم فقط تیکه آخرش براش مهم بود،با لحن تحکم آمیزی گفت:
-کجا داره میره؟
-اونش دیگه به تو ربطی نداره،هر وقت تصمیم گرفتی تکلیف خودت روبا خودت مشخص کنی زنگ بزن اون موقع می شینیم حرف میزنیم!
خواستم قطع کنم که با لحن سوزناکِ صداش منصرف شدم:
-وندا من سه سال از زندگیم بخاطر ارسلان نابود شد،همه چیز رو بهت میگم اما الان بگو ارسلان کجاست!؟
تسلیم غم صداش شدم وگفتم:
-ویدا زنگ زد گفت پولاش رو دلار کرده دوتا چمدونم بسته میگه باید از اینجا بریم،منم دارم می رم اونجا!
-آدرسش رو برام بفرست،همین الان.
-امیدوارم از اعتماد بهت پشیمون نشم!
@textgamgin1
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_صد_یارده
آدرس رو بهشsmsزدم وخودم ده دقیقه بعد جلوی خونه بودم،زنگ زدم ودر رو برام باز کرد،ویدا جلوی در بود ارسلان با دیدنم با خشم به ویدا نگاه کرد چشم هاش گلوله آتیش بود تا حالا ارسلان رو اینطوری ندیده بودم،مثل بمب اتم منفجر شد وبه سمت ویدا اومد ویدا سریع پشت من پناه گرفت،صدای ارسلان هم بلند شد:
-چرا این کارو کردی ویدا؟مگه نگفتم واسه نجات زندگیمون مجبورم؟چرا همه چیز رو خراب کردی؟
ارسلان رو هل دادم عقب وگفتم:
-چه غلطی کری که الان از تَرسِت داری فرار می کنی؟
نفس عمیقی برای آروم کردن خودش کشید وگفت:
-گوش کن وندا برگرد خونه ات انگار که هیچ چی نشده من وخواهرتم داریم یه سفر می ریم همین!
پوزخندی زدم وگفتم:
- امروز تکلیف همه چی مشخص میشه!
اوفی کرد وخودش روی مبل انداخت. با صدای زنگ مثل کسی که همه چیزش رو از دست داده نگاهم کرد وگفت:
-خبرشون کردی مگه نه؟طاقت نیاوردی؟گاهی وقتا ندونستنِ خیلی چیزها به نفع همه ست.
-اما من میگم زندگی کردن با یه حقیقت تلخ قابل تحمل تر از یه زندگی پر از دروغه.
در رو زدم،به ویدا نگاه کرد،چشم هاش پر از حسرت بود،پر ازپشیمونی،پر از درد.
سرش رو با دوتا دستش گرفت وبا صدای پر دردی گفت:
-ویدا من همیشه دوستت داشتم من رو ببخش.
ویدا روبه روش روی زمین نشست،اشکاش سرازیر شده بود دستش رو گذاشت رو پاهای ارسلان وبا بغض گفت:
-چیکار کردی ارسلان؟
ارسلان همچنان سرش پایین بود،با خوردن چندضربه به در ارسلان سرش رو بلند کرد،دست ویدا رو از روی پاهاش برداشت وبه سمت در اومد،من رو زد کنار ودر رو باز کرد.
با باز شدن در به عقب هل داده شد وبعد صدای عصبی آرتین اومد:
-بازم می خوای در بری عوضی؟واسه یه بار هم که شده مرد باش وپای کاری که کردی وایسا!
ارسلان هم متقابلاً هلش داد وبا صدای بلندی گفت:
-میدونی چرا نموندم؟میدونی چرا میخوام برم؟چون اصلا برام مهم نیست نه زندگی برادرت نه اون دختره هرزه.تو این زندگی فقط من مهمم و ویدا!
آروین هم پشت سر آرتین اومد تو. در رو خیلی خونسرد بست واومد روبه روی ارسلان ایستاد. نگاه عمیقی به ویدا انداخت وگفت:
-برای همین بهش خیانت کردی؟
ویدا با گریه روی زمین افتاد،از جام تکون نخوردم الان اصلا موقعیت دلداری دادن رو ندارم. اصلا از کلمه خیانت شوکه نشدم چون خودم با چشم خودم دیدم.
ارسلان به ویدا نگاه کرد وچیزی نگفت.
آروین با کف دست کو
A.vasipour:
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_صد_ده
یه چای واسه خودم ریختم ونشستم سرمیز صبحونه،تنها صبحونه خوردنم عالمی داره!از بی خوابی دیشب چشمام می سوزه. یه نگاه به ساعت انداختم،نه بود ومن از کل دیشب یک ساعت هم نخوابیدم؛از کجا تا به کجا!
با صدای موبایلم بلند شدم وبه سمت پذیرایی رفتم ویدا بود،جواب دادم:
-جونم آجی؟
صدای پراسترس ومضطربش ترس به دلم انداخت:
-وندا ارسلان زده به سرش!
دسته مبل رو گرفتم ونشستم:
-چی شده؟
-از صبح پولاش رو دلار کرده دوتا چمدونم بسته ومیگه باید از اینجا بریم هرچی هم میگم چی شده میگه میخوام زندگیمون روحفط کنم،وندا چه خاکی به سرم کنم؟گفته به هیچ کس هم حرف نزنم الانم رفته دوش بگیره؛دارم می ترسم از کاراش!
خدایا این چه مصیبتیه که گرفتارش شدیم!؟بلندشدم و به سمت اتاقم رفتم وگفتم:
-قطع کن دارم میام.
بی معطلی قطع کردم وشماره آرتین رو گرفتم بعد چند بوق صدای خواب آلودش تو گوشی پیچید:
-بله؟
بدون سلام علیک ومقدمه گفتم:
-شماره آروین رو برام sms کن خیلی مهمه.
انگار هوشیاریش برگشت با صدای واضح تری گفت:
-اتفاقی افتاده؟
-وقت ندارم توضیح بدم. فعلا
قطع کردم وسریع یه پالتو وشلوار کشیدم بیرون وبا شال مشکی سرم کردم،سوییچ وکیفم رو برداشتم وبه سمت در رفتم. smsآرتین هم رسید.
سوار ماشین شدم وشماره آروین رو گرفتم برخلاف آرتین خیلی سریع جواب داد:
-بله؟
-وندام.
شوکه شدنش رو به وضوح متوجه شدم:
-اتفاقی افتاده؟
-داری چیکار می کنی آروین؟ این راز بزرگت داره زندگی هممون رو نابود می کنه تا کی می خوای ساکت باشی؟ همین الان بهم بگو ارسلان کجای این داستانه؟چیکار کرده که الان می خواد فرار کنه؟
از کل حرفم فقط تیکه آخرش براش مهم بود،با لحن تحکم آمیزی گفت:
-کجا داره میره؟
-اونش دیگه به تو ربطی نداره،هر وقت تصمیم گرفتی تکلیف خودت روبا خودت مشخص کنی زنگ بزن اون موقع می شینیم حرف میزنیم!
خواستم قطع کنم که با لحن سوزناکِ صداش منصرف شدم:
-وندا من سه سال از زندگیم بخاطر ارسلان نابود شد،همه چیز رو بهت میگم اما الان بگو ارسلان کجاست!؟
تسلیم غم صداش شدم وگفتم:
-ویدا زنگ زد گفت پولاش رو دلار کرده دوتا چمدونم بسته میگه باید از اینجا بریم،منم دارم می رم اونجا!
-آدرسش رو برام بفرست،همین الان.
-امیدوارم از اعتماد بهت پشیمون نشم!
@textgamgin1
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_صد_یارده
آدرس رو بهشsmsزدم وخودم ده دقیقه بعد جلوی خونه بودم،زنگ زدم ودر رو برام باز کرد،ویدا جلوی در بود ارسلان با دیدنم با خشم به ویدا نگاه کرد چشم هاش گلوله آتیش بود تا حالا ارسلان رو اینطوری ندیده بودم،مثل بمب اتم منفجر شد وبه سمت ویدا اومد ویدا سریع پشت من پناه گرفت،صدای ارسلان هم بلند شد:
-چرا این کارو کردی ویدا؟مگه نگفتم واسه نجات زندگیمون مجبورم؟چرا همه چیز رو خراب کردی؟
ارسلان رو هل دادم عقب وگفتم:
-چه غلطی کری که الان از تَرسِت داری فرار می کنی؟
نفس عمیقی برای آروم کردن خودش کشید وگفت:
-گوش کن وندا برگرد خونه ات انگار که هیچ چی نشده من وخواهرتم داریم یه سفر می ریم همین!
پوزخندی زدم وگفتم:
- امروز تکلیف همه چی مشخص میشه!
اوفی کرد وخودش روی مبل انداخت. با صدای زنگ مثل کسی که همه چیزش رو از دست داده نگاهم کرد وگفت:
-خبرشون کردی مگه نه؟طاقت نیاوردی؟گاهی وقتا ندونستنِ خیلی چیزها به نفع همه ست.
-اما من میگم زندگی کردن با یه حقیقت تلخ قابل تحمل تر از یه زندگی پر از دروغه.
در رو زدم،به ویدا نگاه کرد،چشم هاش پر از حسرت بود،پر ازپشیمونی،پر از درد.
سرش رو با دوتا دستش گرفت وبا صدای پر دردی گفت:
-ویدا من همیشه دوستت داشتم من رو ببخش.
ویدا روبه روش روی زمین نشست،اشکاش سرازیر شده بود دستش رو گذاشت رو پاهای ارسلان وبا بغض گفت:
-چیکار کردی ارسلان؟
ارسلان همچنان سرش پایین بود،با خوردن چندضربه به در ارسلان سرش رو بلند کرد،دست ویدا رو از روی پاهاش برداشت وبه سمت در اومد،من رو زد کنار ودر رو باز کرد.
با باز شدن در به عقب هل داده شد وبعد صدای عصبی آرتین اومد:
-بازم می خوای در بری عوضی؟واسه یه بار هم که شده مرد باش وپای کاری که کردی وایسا!
ارسلان هم متقابلاً هلش داد وبا صدای بلندی گفت:
-میدونی چرا نموندم؟میدونی چرا میخوام برم؟چون اصلا برام مهم نیست نه زندگی برادرت نه اون دختره هرزه.تو این زندگی فقط من مهمم و ویدا!
آروین هم پشت سر آرتین اومد تو. در رو خیلی خونسرد بست واومد روبه روی ارسلان ایستاد. نگاه عمیقی به ویدا انداخت وگفت:
-برای همین بهش خیانت کردی؟
ویدا با گریه روی زمین افتاد،از جام تکون نخوردم الان اصلا موقعیت دلداری دادن رو ندارم. اصلا از کلمه خیانت شوکه نشدم چون خودم با چشم خودم دیدم.
ارسلان به ویدا نگاه کرد وچیزی نگفت.
آروین با کف دست کو
- ۶.۹k
- ۰۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط