پارت

پارت۳۵
قلبش شکسته بود و چشاش جز نفرت چیزی نمیدید عشق هنوز ترکش نکرده بود
ولی نفرتی درونش داشت رشد میکرد که جای عشق و کم رنگ میکرد
فقط میخواست ضربه ای محکم به قلب میون بزنه تا بلکه اروم بشه
ولی نمیدونست نقشه ای که داره زندگی کس دیگه ای رو برای همیشه نابود میکنه
ولی خب مصمم بود
هیون وو رو صدا زد تا باهاش صحبت کنه
جونگکوک:من میخوام با خواهرت ازدواج کنم
هیون وو:چ..چی یدفعه ای
جونگکوک:اهوم
هیون وو:دلیلش چیه
جونگکوک:مگه باید دلیلی داشته باشه خواهرت و دوست دارم
هیون وو:اومم
جونگکوک:فقط خیلی زود نمیخوام ازدواج کنیم اول تا یه مدت صیغه اش میکنم مشکلی که نداری
هیون وو:من نمیدونم چی بگم اون خودش باید تصمیم بگیر
جونگکوک:اوکی باهاش حرف بزن فقط تا امشب وقت داری راضیش کنی
هیون وو:باشه

هیون وو با خواهرش حرف زد اون دختر حسابی دل شکسته شده بود ولی به روی خودش نمیورد و با عصبانیت جواب برادرش و میداد
هیچ جوره دلش نمیخواست به این ازدواج نمایشی تن بده
ولی هیون وو مجبورش کرد
بدون اینکه حتی بخواد بفهمه خواهرش چی میخواست و حتی عاشق کی بود

...........‌
دیدگاه ها (۰)

پارت۳۶فانبی توی قلبش فقط یه نفر و داشت که از عاشقانه میپرسید...

پارت۳۴هیون وو:فانبیفانبی:بله برادرهیون وو:امروز ساعت ۶بیا به...

پارت۳۳روشین همیشه زخم های ماکیا رو حسابی تازه میکرد و نمیذاش...

فیک عروس مافیا part 5نشستم داخل ماشین که یه مردی نشسته بود ف...

MY SPY / p. 4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط