پارت
پارت۳۶
فانبی توی قلبش فقط یه نفر و داشت که از عاشقانه میپرسیدش ولی الان مجبور بود اون رابطه رو خراب کنه و با کس دیگه ای زندگی کنه
جونگکوک هیچی نمیدید و نمیشنید نفرت کور و کرش کرده بود
عشقی هنوز توی وجودش بود ولی داشت کمرنگ میشد از عصبانیت نمیتونست کاری نکنه
کسی بود که همیشه باید تلافی میکرد و اینبار نمیتونست بشینه یجا و نگاه کنه
اونم وقتی به اعتمادش ضربه زده بودن
عشق اینجا به خیلیا اسیب زد به ماکیایی که فقط برای انتقام وارد اون خانواده شد ولی عاشق قاتل خانواده اش شد به جونگکوکی که برای اولین بار یه دختر رو وارد زندگیش کرد و عاشقش بود و فانبی که مجبور بود توی این بازی مسخره عشق واقعی خودش و کنار بزاره
ماکیا زخم های جسمیش خوب شدن و بالاخره داشت خوب میشد
کی وو تنها چیزی که میخواست نابود کردن جونگکوک بود که اونم بدست اورد
و الان نیازی به ماکیا نداشت پس باید دور مینداختش
کی وو:تصمیم گرفتم میون و ول کنم بره
رانگ:چرا
کی وو:دیگه بهش نیازی نداریم
هیون سیک:ولی میره پیش جونگکوک
کی وو:حتی خودشم بکشه جونگکوک نمیپذیرش جونگکوک بهش خیانت شده و هرکاری برای تلافی انجام میده
رانگ:درسته ولی الان نره
کی وو:چرا
رانگ:بهتون نگفته بودم جونگکوک برای فردا شب یه مهمونی گرفته و همه رو دعوت کرده
کی وو:به چه مناسبتیه
رانگ:داره ازدواج میکنه و همه ی مارو دعوت کرده یه مهمونیه خیلی بزرگه
کی وو:که اینطور
هیون سیک:برادر میتونیم از میون استفاده کنیم تا دوباره جونگکوک و عصبی کنیم
کی وو:دوباره برای بار دوم ضربه ای شدید بخوره به قلب جونگکوک منکه میدونم از حس تنفره که داره اینکار و میکنه خیلی خوبه میریم هممون
ماکیا دوباره مجبور شد به اون چیزی که نمیخواد
دلش نمیخواست اینکاروکنه ولی مجبور بود
..................
فانبی توی قلبش فقط یه نفر و داشت که از عاشقانه میپرسیدش ولی الان مجبور بود اون رابطه رو خراب کنه و با کس دیگه ای زندگی کنه
جونگکوک هیچی نمیدید و نمیشنید نفرت کور و کرش کرده بود
عشقی هنوز توی وجودش بود ولی داشت کمرنگ میشد از عصبانیت نمیتونست کاری نکنه
کسی بود که همیشه باید تلافی میکرد و اینبار نمیتونست بشینه یجا و نگاه کنه
اونم وقتی به اعتمادش ضربه زده بودن
عشق اینجا به خیلیا اسیب زد به ماکیایی که فقط برای انتقام وارد اون خانواده شد ولی عاشق قاتل خانواده اش شد به جونگکوکی که برای اولین بار یه دختر رو وارد زندگیش کرد و عاشقش بود و فانبی که مجبور بود توی این بازی مسخره عشق واقعی خودش و کنار بزاره
ماکیا زخم های جسمیش خوب شدن و بالاخره داشت خوب میشد
کی وو تنها چیزی که میخواست نابود کردن جونگکوک بود که اونم بدست اورد
و الان نیازی به ماکیا نداشت پس باید دور مینداختش
کی وو:تصمیم گرفتم میون و ول کنم بره
رانگ:چرا
کی وو:دیگه بهش نیازی نداریم
هیون سیک:ولی میره پیش جونگکوک
کی وو:حتی خودشم بکشه جونگکوک نمیپذیرش جونگکوک بهش خیانت شده و هرکاری برای تلافی انجام میده
رانگ:درسته ولی الان نره
کی وو:چرا
رانگ:بهتون نگفته بودم جونگکوک برای فردا شب یه مهمونی گرفته و همه رو دعوت کرده
کی وو:به چه مناسبتیه
رانگ:داره ازدواج میکنه و همه ی مارو دعوت کرده یه مهمونیه خیلی بزرگه
کی وو:که اینطور
هیون سیک:برادر میتونیم از میون استفاده کنیم تا دوباره جونگکوک و عصبی کنیم
کی وو:دوباره برای بار دوم ضربه ای شدید بخوره به قلب جونگکوک منکه میدونم از حس تنفره که داره اینکار و میکنه خیلی خوبه میریم هممون
ماکیا دوباره مجبور شد به اون چیزی که نمیخواد
دلش نمیخواست اینکاروکنه ولی مجبور بود
..................
- ۲.۹k
- ۱۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط