میخوام یه داستانی براتون بگم
میخوام یه داستانی براتون بگم
حدود ده سال پیش ما یه خونه توی زرینشهر اصفهان خریدیم
اون زمان من ۱۴ سالم بود
از همون روزای اول من مدام یه موجود قد بلندی ک سرتاپا سفید پوشیده بود رو توی خونه
خصوصا انباری میدیدم
لباسای بلندی تنش بود ک از بلندی روی زمین کشیده میشد و دنباله داشت
صورتش مشخص نبود اما من حس میکردم یه زنه
من تقریبا هرروز میدمش و هر بار میرفت سمت انباری
هیچکس حرفامو باور نمیکرد
تااینکه شب عقد خواهرم بعد از جشن حدود ساعتای ۴ صبح خواهرم صدام کرد و خواست ک برم پیشش بخوابم و میگفت کسیو دیده ک توی تاریکی ب سرعت رفته سمت انباری
فردای اون روز جریانو واسه مامانم تعریف کردم
پیش چندتا دعا نویس رفتیم اما هیچ کدومشون نتونستن کمکی کنن فقط میگفتن ک من ناخواسته با قیچی به یکی از جنا آسیب رسوندم
بعد از مدتی اون خونه رو فروختیم و به یه خونه جدید رفتیم
با ورودمون ب خونه جدید ازار و اذیتها شدید شد
نصف شبا همون موجود سفید پوش وارد اتاقم میشد
و با ضربه هایی ک شبیه لگد زدن ب کمرم بود منو بیدار میکرد
و توی تاریکی اتاقم گوشه دیوار می ایستاد
من بقدری میترسیدم ک حتی قادر ب گفتن بسم الله هم نبودم
گاهی ک تنها بودم صدای ضربه زدنها به پنجره ها رو میشنیدم
مثل اینکه کسی باانگشت ب شیشه بزنه
وسیله هام خود ب خود گم میشدن!!!
خوابای خیلی خیلی وحشتناک میدیدم و وقتی بیدار میشدم چشمم میفتاد ب همون موجود ک پشت پنجره بود
بالاخره یکی از اشناها ک وضعیت منو دید یه دعا نویس معرفی کرد که یه پیر مرد بود توی شهرکرد
اون اقا یه دعای پیچیده شده ب من داد ک گفت هیچوقت بازش نکنم
دوتا مهره مار
و یک قران کوچیک
و ازم خواست ک اینا همیشه همراهم باشن
بعد از این دیگه هیچوقت اون موجودو ندیدم
الان نزدیک ب یک ساله ک خبری از اون اتفاقای ترسناک نیست.
حدود ده سال پیش ما یه خونه توی زرینشهر اصفهان خریدیم
اون زمان من ۱۴ سالم بود
از همون روزای اول من مدام یه موجود قد بلندی ک سرتاپا سفید پوشیده بود رو توی خونه
خصوصا انباری میدیدم
لباسای بلندی تنش بود ک از بلندی روی زمین کشیده میشد و دنباله داشت
صورتش مشخص نبود اما من حس میکردم یه زنه
من تقریبا هرروز میدمش و هر بار میرفت سمت انباری
هیچکس حرفامو باور نمیکرد
تااینکه شب عقد خواهرم بعد از جشن حدود ساعتای ۴ صبح خواهرم صدام کرد و خواست ک برم پیشش بخوابم و میگفت کسیو دیده ک توی تاریکی ب سرعت رفته سمت انباری
فردای اون روز جریانو واسه مامانم تعریف کردم
پیش چندتا دعا نویس رفتیم اما هیچ کدومشون نتونستن کمکی کنن فقط میگفتن ک من ناخواسته با قیچی به یکی از جنا آسیب رسوندم
بعد از مدتی اون خونه رو فروختیم و به یه خونه جدید رفتیم
با ورودمون ب خونه جدید ازار و اذیتها شدید شد
نصف شبا همون موجود سفید پوش وارد اتاقم میشد
و با ضربه هایی ک شبیه لگد زدن ب کمرم بود منو بیدار میکرد
و توی تاریکی اتاقم گوشه دیوار می ایستاد
من بقدری میترسیدم ک حتی قادر ب گفتن بسم الله هم نبودم
گاهی ک تنها بودم صدای ضربه زدنها به پنجره ها رو میشنیدم
مثل اینکه کسی باانگشت ب شیشه بزنه
وسیله هام خود ب خود گم میشدن!!!
خوابای خیلی خیلی وحشتناک میدیدم و وقتی بیدار میشدم چشمم میفتاد ب همون موجود ک پشت پنجره بود
بالاخره یکی از اشناها ک وضعیت منو دید یه دعا نویس معرفی کرد که یه پیر مرد بود توی شهرکرد
اون اقا یه دعای پیچیده شده ب من داد ک گفت هیچوقت بازش نکنم
دوتا مهره مار
و یک قران کوچیک
و ازم خواست ک اینا همیشه همراهم باشن
بعد از این دیگه هیچوقت اون موجودو ندیدم
الان نزدیک ب یک ساله ک خبری از اون اتفاقای ترسناک نیست.
۱۰.۲k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.