PART 14
جونگ کوک داشت کم کم وسایلش رو جمع میکرد و توی ذهنش تک تک لحظاتی رو که قرار بود با دا یون میگذروند رو تصور میکرد تو همین فکر بود که در خونه زده شد
کوکی:کیه؟
دای هیون:جونگ کوک دای هیونم
کوکی:اوکی سلام
دای هیون:سلام .ببینم هنوز وسایلت رو جمع نکردی همه منتظر توییم
کوکی:اره جمع کردم فقط یکم مونده
دای هیون: پس زود باش
جونگ کوک با عجله وسایلش رو توی ساک پرت میکنه و از خونه بیرون میاد و سوار ماشین دا یون میشه
جونگ کوک : سلام دا یون مطمئنی نمیخوای با ماشین من بریم؟
دا یون:سلام اره مگه ماشین من چشه؟
جونگ کوک:هیچی همینطوری گفتم
جونگ کوک سوار ماشین شد و حرکت کردن سفر طولانی بود جایی دور از خونه و تلفن بدون پدر و مادری که بهش گیر بدن فقط خودش و دوستاش بودن
چند ساعتی گذشت که بالاخره رسیدن که دای هیون مثل دیوانه ها سمت ماشین دا یون اومد
در سمت کوکی رو باز کرد
دای هیون: هی کوکی بیا پایین چرا این وقت شب تو ماشین خوابیدی؟ مگه بهم نگفتی قراره مست بشیم پس زود باش
کوکی:ها؟ یهو خوابم برد تو چه مرگته مثل دیوونه های الکل نخورده عمل میکنی؟
دای هیون: دیوونه خودتی
دا یون : هی پسرا بسه فعلا بیاین کمک کنین وسایل رو ببریم تو هتل
کوکی :فکر نکنم بتونم بهش بگم هتل
دای هیون: همینم از سرت زیادیه بلند شو دیگه
کوکی با بی حالی از ماشین پیاده میشه و وسایلش رو به اتاقش میبره
کل اکیپ تا خود صبح مست کردنو رقصیدن صبح که بیدار شدن از شدت پا درد حتی نمیتونستن راه برن
کوکی:کیه؟
دای هیون:جونگ کوک دای هیونم
کوکی:اوکی سلام
دای هیون:سلام .ببینم هنوز وسایلت رو جمع نکردی همه منتظر توییم
کوکی:اره جمع کردم فقط یکم مونده
دای هیون: پس زود باش
جونگ کوک با عجله وسایلش رو توی ساک پرت میکنه و از خونه بیرون میاد و سوار ماشین دا یون میشه
جونگ کوک : سلام دا یون مطمئنی نمیخوای با ماشین من بریم؟
دا یون:سلام اره مگه ماشین من چشه؟
جونگ کوک:هیچی همینطوری گفتم
جونگ کوک سوار ماشین شد و حرکت کردن سفر طولانی بود جایی دور از خونه و تلفن بدون پدر و مادری که بهش گیر بدن فقط خودش و دوستاش بودن
چند ساعتی گذشت که بالاخره رسیدن که دای هیون مثل دیوانه ها سمت ماشین دا یون اومد
در سمت کوکی رو باز کرد
دای هیون: هی کوکی بیا پایین چرا این وقت شب تو ماشین خوابیدی؟ مگه بهم نگفتی قراره مست بشیم پس زود باش
کوکی:ها؟ یهو خوابم برد تو چه مرگته مثل دیوونه های الکل نخورده عمل میکنی؟
دای هیون: دیوونه خودتی
دا یون : هی پسرا بسه فعلا بیاین کمک کنین وسایل رو ببریم تو هتل
کوکی :فکر نکنم بتونم بهش بگم هتل
دای هیون: همینم از سرت زیادیه بلند شو دیگه
کوکی با بی حالی از ماشین پیاده میشه و وسایلش رو به اتاقش میبره
کل اکیپ تا خود صبح مست کردنو رقصیدن صبح که بیدار شدن از شدت پا درد حتی نمیتونستن راه برن
۲.۹k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.