PART 13
تهیونگ خیلی عصبی بود توی دفترش نشسته بود و با صدایی بلند منشیش رو صدا زد
منشی:بله آقا کاری داشتید؟
تهیونگ : اره میدونه این مین سو عوضی کجاست ؟ از صبح جواب نمیده نصف کار های شرکت روی زمین مونده معلوم هم نیست این آقا کجاست زود تر زنگ بزن بیاد
منشی:آقا خودتون دیروز بهش مرخصی دادین
تهیونگ : هر چی فقط بگو بیاد تا گند هاش بیشتر نشدن
منشی : چشم
ناگهان با شنیدن زنگ تلفن تهیونگ از جا می پره و به سمت تلفن حرکت میکنه با دیدن اسم کسی که بهش زنگ زده لبخندی به روی لبهاش میاد
تهیونگ: سلام عزیزم (یهو دلم خواست دختره رو بکشم 😒😒😒)
یونجی: سلام تهیونگا حالت خوبه ببینم امروز
وقت داری باهم بریم بیرون؟
تهیونگ : عه میدونی عزیزم من ..
یونجی : اینقدر بهونه نیار ساعت ۶ میام دم در شرکت خوبه
تهیونگ : اوکی میبینمت بای
یونجی: اوکی بای
تهیونگ : بعد از اینکه گوشی رو می ذاره کنار نفس عمیقی میکشه اما اون نمی دونست که یونجی چه آدم کثیفیه و گول بازیشو خورده ☹☹
ساعت ۶ عصر
یونجی:وای چرا نمیاد خوبه بهش گفتم ساعت ۶ دم درم
تهیونگ با سرعت داشت به سمت در شرکت میومد
تهی:سلام ببخشید یکم دیر کردم
یونجی:سلام مثل همیشه اشکال نداره بیا بشین
تهیونگ سوار ماشین میشه
تهی و یونجی تا ساعت ۸ توی خیابونا میچرخیدن و تهی با تمام وجودش لذت میبرد تا اینکه یونجی از ماشین پیاده شد تا چیزی برای خوردن بخره تهی که تو ماشین نشسته بود دید گوشی یونجی داره زنگ میخوره وقتی گوشی رو برداشت دید اسم یک پسره با دیدن این اسم انگار دنیا روی سرش خراب شد
یونجی : بیا تهیونگ بخور
تهیونگ : این کیه
یونجی با دیدن اسم شکه میشه و سریع گوشی رو از دست تهی می کشد
تهی:کیه؟ جواب بده
یونجی: یکی از دانشجوهاست
تهی : پس چرا تا حالا اسمش رو بهم نگفتی .چکارت داره؟
یونجی:امروز بهم گفت جزوه رو براش بفرستم یادم رفت براش بفرستم زنگ زده تا یاد آوریم کنه چون فردا امتحان داریم همین
تهی : اوکی متاسفم
یونجی:برات متاسفم که اینقدر بهم اعتماد داری
تهی: گفتم ببخشید
یونجی:اوکی باشه
منشی:بله آقا کاری داشتید؟
تهیونگ : اره میدونه این مین سو عوضی کجاست ؟ از صبح جواب نمیده نصف کار های شرکت روی زمین مونده معلوم هم نیست این آقا کجاست زود تر زنگ بزن بیاد
منشی:آقا خودتون دیروز بهش مرخصی دادین
تهیونگ : هر چی فقط بگو بیاد تا گند هاش بیشتر نشدن
منشی : چشم
ناگهان با شنیدن زنگ تلفن تهیونگ از جا می پره و به سمت تلفن حرکت میکنه با دیدن اسم کسی که بهش زنگ زده لبخندی به روی لبهاش میاد
تهیونگ: سلام عزیزم (یهو دلم خواست دختره رو بکشم 😒😒😒)
یونجی: سلام تهیونگا حالت خوبه ببینم امروز
وقت داری باهم بریم بیرون؟
تهیونگ : عه میدونی عزیزم من ..
یونجی : اینقدر بهونه نیار ساعت ۶ میام دم در شرکت خوبه
تهیونگ : اوکی میبینمت بای
یونجی: اوکی بای
تهیونگ : بعد از اینکه گوشی رو می ذاره کنار نفس عمیقی میکشه اما اون نمی دونست که یونجی چه آدم کثیفیه و گول بازیشو خورده ☹☹
ساعت ۶ عصر
یونجی:وای چرا نمیاد خوبه بهش گفتم ساعت ۶ دم درم
تهیونگ با سرعت داشت به سمت در شرکت میومد
تهی:سلام ببخشید یکم دیر کردم
یونجی:سلام مثل همیشه اشکال نداره بیا بشین
تهیونگ سوار ماشین میشه
تهی و یونجی تا ساعت ۸ توی خیابونا میچرخیدن و تهی با تمام وجودش لذت میبرد تا اینکه یونجی از ماشین پیاده شد تا چیزی برای خوردن بخره تهی که تو ماشین نشسته بود دید گوشی یونجی داره زنگ میخوره وقتی گوشی رو برداشت دید اسم یک پسره با دیدن این اسم انگار دنیا روی سرش خراب شد
یونجی : بیا تهیونگ بخور
تهیونگ : این کیه
یونجی با دیدن اسم شکه میشه و سریع گوشی رو از دست تهی می کشد
تهی:کیه؟ جواب بده
یونجی: یکی از دانشجوهاست
تهی : پس چرا تا حالا اسمش رو بهم نگفتی .چکارت داره؟
یونجی:امروز بهم گفت جزوه رو براش بفرستم یادم رفت براش بفرستم زنگ زده تا یاد آوریم کنه چون فردا امتحان داریم همین
تهی : اوکی متاسفم
یونجی:برات متاسفم که اینقدر بهم اعتماد داری
تهی: گفتم ببخشید
یونجی:اوکی باشه
۲.۶k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.