دختر کیم ...
دختر کیم ...
پارت دهم
_________
ویو ا.ت
سمت خونه نامجون حرکت کردم ...یعنی من و ول کرد و گذاشت برم!؟....چرا؟!
اون که گفت من رو هیچوقت ول نمیکنه ؟!...گفت نمیزاره یک قدمم ازش دور بشم ...
بالاخره بعد از کلی فکر کردن به خونه رسید ...در رو زد و بادیگارد ها در رو باز کردند
@اوه خانم کیم ...چرا اینجا آمدید؟!
ات:میخوام رئیس رو ببینم
@متاسفم ولی به ما گفتند شما حق ورود به اینجا رو ندارید
ات:چ،چی؟!...یعنی چی ...برو کنار میخوام برم داخل
@خانم گفتم که حق ورود ندارید ...
ات:چی میگی بابا ...برو گمشو اونور
مرده رو هول داد و وارد شد بادیگارد ها دنبالش دویدن و شروع کرد به فرار کردند ...رسید به خونه اصلی در رو محکم میزد
ات:نامجون ...نامجون باز کن در رو ...نامجوننن
@خانم برید بیرون ....برید لطفا ...
ات:دستت رو بهم نزن ....ولم کن ... نامجوننن
ا.ت رو گرفتند ...به زور داشتند میبردن
ات:نه نه ...نامجوننن
در مشکی رنگ عمارت باز شد و قامت نامجون نمایان شد
_ا.ت...اینجا چیکار میکنی !؟
ات:چرا گذاشتی برم ...ها؟!
_بندازیدش بیرون
بادیگارد ها دوباره ا.ت رو گرفتن و سمت در بردند
ات:هی نامجون ...تروخدا ...نامجون ... نامجوننن ...
از عمارت انداختنش بیرون
@خانم لطفا برید
ات:ج،جک ...تروخدا ...من باید ببینمش
@ببخشید ولی لطفا برید
ا.ت نا امید حرکت کرد وسط های راه بود که جک ا.ت رو صدا زد
@خانم وایستید ...سمتش دوید
@آقای کیم گفتند برسونیمتون شهر اینجا ممکنه بگیرنتون
جک ا.ت رو به شهر رسوند و سمت خونه ای گفت برد
صبح ساعت ۸ ویو یونگی...
در حال صبحانه درست کردند بود که در زده شد
#این کیه ؟!...
سمت در رفت و با باز کردند دل تعجب کرد
#ا،ا.ت...ا.ت خودتی ؟!...دختر تو کجا بودی ؟!
ات:من...
هنوز حرفش تمام نشده بود که تو بغل گرمی فرو رفت ...بغلی که خیلی دوست داشت یک بار دیگه امتحان کنه ....
#ا.ت...دلم برات تنگ شده بود (کمی بغض)
ات:منم همینطور ...یونگی هیونگ
#بیا بریم داخل ....
وارد خونه شدند ...
ات:بو پنکیک میاد ...
#اره ...ببینم هنوز شیرکاکائو دوست داری؟؟
ات:آره داری؟!(ذوق)
#(خنده) آره کلی هم دارم ...
پرش زمانی ...
ویو نامجون
رو تختش دراز کشیده بود ...الان که ا.ت نبود خونه کلا تو سکوت رفته بود دیگه بو خوراکی های مختلف ، سرصدای ا.ت نبود ...انگار دیگه هیچکس تو خونه نبود ...تو افکارش بود که در باز شد
@قربان ...
_جک ...رسوندیش؟؟
@بله قربان ...طبق دستور شما به خونه جناب مین رسوندمش ...
_آ،آها...ببینم لباس هاش هم برده؟؟
@نه قربان ...وسایلش هنوز هم هستند...قربان ...میخواهید اگر دل تنگشون هستید یکی از لباس هایش رو بیارم ؟!...
_نه ...خودم میرم ...
رفت سمت اتاق ا.ت که...
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
پارت دهم
_________
ویو ا.ت
سمت خونه نامجون حرکت کردم ...یعنی من و ول کرد و گذاشت برم!؟....چرا؟!
اون که گفت من رو هیچوقت ول نمیکنه ؟!...گفت نمیزاره یک قدمم ازش دور بشم ...
بالاخره بعد از کلی فکر کردن به خونه رسید ...در رو زد و بادیگارد ها در رو باز کردند
@اوه خانم کیم ...چرا اینجا آمدید؟!
ات:میخوام رئیس رو ببینم
@متاسفم ولی به ما گفتند شما حق ورود به اینجا رو ندارید
ات:چ،چی؟!...یعنی چی ...برو کنار میخوام برم داخل
@خانم گفتم که حق ورود ندارید ...
ات:چی میگی بابا ...برو گمشو اونور
مرده رو هول داد و وارد شد بادیگارد ها دنبالش دویدن و شروع کرد به فرار کردند ...رسید به خونه اصلی در رو محکم میزد
ات:نامجون ...نامجون باز کن در رو ...نامجوننن
@خانم برید بیرون ....برید لطفا ...
ات:دستت رو بهم نزن ....ولم کن ... نامجوننن
ا.ت رو گرفتند ...به زور داشتند میبردن
ات:نه نه ...نامجوننن
در مشکی رنگ عمارت باز شد و قامت نامجون نمایان شد
_ا.ت...اینجا چیکار میکنی !؟
ات:چرا گذاشتی برم ...ها؟!
_بندازیدش بیرون
بادیگارد ها دوباره ا.ت رو گرفتن و سمت در بردند
ات:هی نامجون ...تروخدا ...نامجون ... نامجوننن ...
از عمارت انداختنش بیرون
@خانم لطفا برید
ات:ج،جک ...تروخدا ...من باید ببینمش
@ببخشید ولی لطفا برید
ا.ت نا امید حرکت کرد وسط های راه بود که جک ا.ت رو صدا زد
@خانم وایستید ...سمتش دوید
@آقای کیم گفتند برسونیمتون شهر اینجا ممکنه بگیرنتون
جک ا.ت رو به شهر رسوند و سمت خونه ای گفت برد
صبح ساعت ۸ ویو یونگی...
در حال صبحانه درست کردند بود که در زده شد
#این کیه ؟!...
سمت در رفت و با باز کردند دل تعجب کرد
#ا،ا.ت...ا.ت خودتی ؟!...دختر تو کجا بودی ؟!
ات:من...
هنوز حرفش تمام نشده بود که تو بغل گرمی فرو رفت ...بغلی که خیلی دوست داشت یک بار دیگه امتحان کنه ....
#ا.ت...دلم برات تنگ شده بود (کمی بغض)
ات:منم همینطور ...یونگی هیونگ
#بیا بریم داخل ....
وارد خونه شدند ...
ات:بو پنکیک میاد ...
#اره ...ببینم هنوز شیرکاکائو دوست داری؟؟
ات:آره داری؟!(ذوق)
#(خنده) آره کلی هم دارم ...
پرش زمانی ...
ویو نامجون
رو تختش دراز کشیده بود ...الان که ا.ت نبود خونه کلا تو سکوت رفته بود دیگه بو خوراکی های مختلف ، سرصدای ا.ت نبود ...انگار دیگه هیچکس تو خونه نبود ...تو افکارش بود که در باز شد
@قربان ...
_جک ...رسوندیش؟؟
@بله قربان ...طبق دستور شما به خونه جناب مین رسوندمش ...
_آ،آها...ببینم لباس هاش هم برده؟؟
@نه قربان ...وسایلش هنوز هم هستند...قربان ...میخواهید اگر دل تنگشون هستید یکی از لباس هایش رو بیارم ؟!...
_نه ...خودم میرم ...
رفت سمت اتاق ا.ت که...
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
۸.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.