همونطوری بغلش موندم که یهو

همونطوری بغلش موندم که یهو
زنگ در به صدا در اومد اینقدر محکم در میزدن که ترسیدم
تعیونگ:میرم باز کنم
رفت که شوگا دوست صمیمی تهیونگ وارد شد
شوگا؛باید برید همین الان
تهیونگ:چیشده
شوگا:پلیس جاتونو فهمیده دارن میان اینجا
لینا:تهیونگ!!
تهیونگ:باشه لینا زود آماده شو‌ شوگا ازت میخوام لینا رو با خودت ببری یه جای امن
شوگا:باشه
کتمو با کیفم برداشتم
و اومدم پایین
تهیونگ دستمو گرفت
تهیونگ:لینا ازت میخوام هر جیزی شد مراقب خودت و بچمون بمونی من سریع میام پیشت
لینا:من بدون تو هیجا نمیرم
تهیونگ:شوگا
که یهو شوگا منو بلندم گرد.
لینا:تهیونگگگگگگ لطفا ولم نکن
اشکام سرازیر شد تهیونگ سوار ماشینش شد و گاز داد و رفت
شوگا سوارم کرد و منو برد خودنش خودش
شوگا:لینا اینجا مادرم و سوفیا و بچه ها حواسشون بهت هست نگران نباش خب؟
سری تکون دادم به معنی باشه
که سوفیا آوند پیشم و بغلم کرد منو سوفیا از بچگی باهم دوست بودیم بعد اینکه با شوگا ازدواج کرد دور شدیم از هم
سوفیا:دلم برات یه زره شده بود
لینا :منم
(علامت سوفیا&
علامت شوگا#
علامت تهیونگ_
علامت لینا+
علامت مادر شوگا@)
@خوش اومدی عزیزم
+ممنونم
اتاقمو بهم نشون دادن و رفتم روی تخت دراز کشیدم چرا من چرا اینجا تا میتونستم گریه کرد که در اتاقمو زد
+بیا تو
#خوبی
+معلوم نیست؟
#بچه چطوره
+خوبه
#باید یه چیزی رو بهن بگم
+چی
#تهیونگ رو دستگیر کردم
+با شنیدن این حرف از جام پاشدم دنیا رو سرم میچرخید که درد بدی زیر شکمم حس کردم
+(جیغ)
#سوفیا
#لینا آروم باش الان میریم بیمارستان
خون از پاهام سرازیر شده بود شوگا منو بغلم کرد و رفتیم بیمارستان
بقیشو نفهمیدم و سیاهییی
دیدگاه ها (۳)

حمایتمون نشه

۱ ماه بعد از دید تهیونگبا صدای جیغ بیدار شدم لینا پیشم نبو...

غیر قابل پیش‌بینی تر از قبل

فیک جدید اسم رمان: نجات پروانهمعرفی شخصیت ها: تهیونگ، جونکوک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط