ددی خوناشام من
#ددی خوناشام من
پارت: اول
ویو سانا
امروزم مث روزای دیگ از خواب بیدار شدم...
رفتم سمت دستشویی و کارهای لازمو انجام دادم
امروز همون روز بود....روزی که خانواده ها میومدن و مارو به فرزندی قبول میکردن....
لیسا:(لیسا بلک پینگ نی) سانا دختر کجایی
سانا: اینجام
لیسا اومد کنارم....راستش خیلی استرس داشتم
لیسا: سانا نترس چیزی نیس
سانا: نمیتونم من...من.....هیچی ولش
لیسا: میدونم چا حسی داری...ولی نترس من کنارتم(مهربون)
سانا: ممنون که کنارمی
لیسا: باشه بیا بریم پیش بچه ها
سانا: اک
رفتیم پیشه بچه ها
بورام دختری بود که همیشه اذیتم میکرد
بورام: هع سانا جون تو امسالم میمونی اینجا(پوزخند)
سانا: عه خواهیم دید(لبخند)
بورام: م....
یهو صاحب پرورشگاه اومد
ص پ: بچه ها بیاین...اونا اومدن
سانا: واییی استرس دارممم
لیسا: نترس سانا
رفتیم پایین همه یه خانواده بودن ولی یکی تنها بود
یه پسر بود...خیلی خوشگل بود
لیسا: به چی زل زدی بچه
سانا: ها...عاااا هیچی
همه رفتن سمت بچه ها و یکیشونو انتخاب کردن...
یهو دیدم اون پسره داره میاد سمت من
کوک: میتونم بدونم چن سالته(سرد)
سانا: 18
کوک: من تورو برمیدارم(جدی)
ویو سانا
وقتی گف منو برمیداره ذوق کردم
نگاه بورام کردم دیدم کسی انتخابش نکرده
ولی لیسا رو انتخاب کردن
یه پوزخند به بورام زدم
میشد تو صورتش دید که داره فشاررر میخوره
کوک: لازم نیس چیزی برداری تو خونه ی جدیدت کلی وسایل هس(جدی)
کوک: بیا دنبالم
رفتم دنبال اون پسره رفت و کناره یه ماشین وایستاد
کوک: بیا سوار شو(سرد)
سانا: اک
رفتم و سوار ماشین شدم
اونم اومد و ماشینو روشن کرد...
«پرش زمانی به ی ساعت بعد»
ویو ات
کل راه به اون خیره شده بودم
کوک: تموم شد
سانا: ها؟
کوک: میگم زل زدنت تموم شد(سرد)
سانا: عااا...چرا انقد سرد رفتار میکنی
کوک: چون "چ" چسبیده به"را" (پوزخند)
سانا: هوففف الان قراره به تو بگم بابا؟
کوک: اره
سانا: ایشش عجب شانسی(بی حوصله)
کوک:........
خ
م
ا
ر
ی
ببخشید اگه کم یا مسخره شد....
لایکو کامنت یادتون نره🧸🎀
پارت: اول
ویو سانا
امروزم مث روزای دیگ از خواب بیدار شدم...
رفتم سمت دستشویی و کارهای لازمو انجام دادم
امروز همون روز بود....روزی که خانواده ها میومدن و مارو به فرزندی قبول میکردن....
لیسا:(لیسا بلک پینگ نی) سانا دختر کجایی
سانا: اینجام
لیسا اومد کنارم....راستش خیلی استرس داشتم
لیسا: سانا نترس چیزی نیس
سانا: نمیتونم من...من.....هیچی ولش
لیسا: میدونم چا حسی داری...ولی نترس من کنارتم(مهربون)
سانا: ممنون که کنارمی
لیسا: باشه بیا بریم پیش بچه ها
سانا: اک
رفتیم پیشه بچه ها
بورام دختری بود که همیشه اذیتم میکرد
بورام: هع سانا جون تو امسالم میمونی اینجا(پوزخند)
سانا: عه خواهیم دید(لبخند)
بورام: م....
یهو صاحب پرورشگاه اومد
ص پ: بچه ها بیاین...اونا اومدن
سانا: واییی استرس دارممم
لیسا: نترس سانا
رفتیم پایین همه یه خانواده بودن ولی یکی تنها بود
یه پسر بود...خیلی خوشگل بود
لیسا: به چی زل زدی بچه
سانا: ها...عاااا هیچی
همه رفتن سمت بچه ها و یکیشونو انتخاب کردن...
یهو دیدم اون پسره داره میاد سمت من
کوک: میتونم بدونم چن سالته(سرد)
سانا: 18
کوک: من تورو برمیدارم(جدی)
ویو سانا
وقتی گف منو برمیداره ذوق کردم
نگاه بورام کردم دیدم کسی انتخابش نکرده
ولی لیسا رو انتخاب کردن
یه پوزخند به بورام زدم
میشد تو صورتش دید که داره فشاررر میخوره
کوک: لازم نیس چیزی برداری تو خونه ی جدیدت کلی وسایل هس(جدی)
کوک: بیا دنبالم
رفتم دنبال اون پسره رفت و کناره یه ماشین وایستاد
کوک: بیا سوار شو(سرد)
سانا: اک
رفتم و سوار ماشین شدم
اونم اومد و ماشینو روشن کرد...
«پرش زمانی به ی ساعت بعد»
ویو ات
کل راه به اون خیره شده بودم
کوک: تموم شد
سانا: ها؟
کوک: میگم زل زدنت تموم شد(سرد)
سانا: عااا...چرا انقد سرد رفتار میکنی
کوک: چون "چ" چسبیده به"را" (پوزخند)
سانا: هوففف الان قراره به تو بگم بابا؟
کوک: اره
سانا: ایشش عجب شانسی(بی حوصله)
کوک:........
خ
م
ا
ر
ی
ببخشید اگه کم یا مسخره شد....
لایکو کامنت یادتون نره🧸🎀
- ۱۱.۵k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط