ددی خوناشام من

#ددی خوناشام من

پارت: دوم

ویو سانا

تقریبا دو ساعت بود تو ماشین بودیم
حوصلم سر رفته بود

سانا: عااا...بابا اینجا کتابی چیزی نداری؟
کوک: تو صندلی عقب یکی هس بردار

کتابو ورداشتم نوشته بود"روزی برای من"
شروع کردم به خوندن....

سانا: هق...هق..حقش نبود بمیره(درحال عر زدن)
کوک: چرا عر میزنی خو داستانه(تعجب)
سانا: خیلی باحال بودد
کوک: اک(سرد)
سانا: بابایی انقد باهام سرد رفتار نکن(لوس)
کوک: هوففف اکی
سانا: آخیش
کوک: رسیدیم

به بیرون نگا کردم...یه خونه، خونه که نه قصر بود با تم مشکی

سانا: واووووو(دهنش باز موند)
کوک: اینجارو نگا نکن...بیا داخل

رفتم دنبال بابا

سانا: راستی بابایی اسمتو نگفتی
کوک: جونگکوک...البته دوستام کوک صدام میکنن
سانا: عاااا اکی...اتاقم کجاست
کوک: اجوماااا
اجوما: بله پسرم
کوک: میشه اتاق سانارو نشون بدی
اجوما: بله.....دخترم بیا دنبالم

رفتم دنبال اون خانومه که فک کنم بهش میگن اجوما..
یه اتاق بهم داد

سانا: واووو چقد خوشگله...دقیقا همون اتاقیه که ارزوشو داشتم
اجوما: دخترم من میرم....کاری داشتی صدام کن
سانا: چشم

تو اتاق گشتم تمش مشکی و طلایی بود...
رفتم رو تخت و دراز کشیدم

سانا: خیلیییی خستمههه.....یکم میخابم چی میشه مگ

چشمامو بستمو سیاهی.....

ویو کوک

سانا دختری کیوت بود
وقتی بخاطر کتاب گریه کرد بزور جلو خندمو گرفتم....
راستش من خیلی وقته عاشق سانا شدم
از وقتی رفت پرورشگاه همیشه از دور مراقبش بودم
درسته من یه خوناشامم.....ولی دلیل نمیشه که نتونم عاشق بشم
رفتم تو اتاق سانا

خیلیی کیوت خابیده بود...
رفتمو بوسه ای رو گونش گذاشتم
اهههه بوی خون میاددد
دلم خیلی خون میخاست
سریع از اتاق رفتم بیرون دلم نمیخاست به سانا... آسیب برسونم
برا همین سریع ار اتاق خارج شدم

ویو ات

چشمامو باز کردم

......

خمارییییی

ببخشید کم شد
لایکو کامنت یادتون نره🧸🎀
دیدگاه ها (۱۴)

#ددی خوناشام منپارت: سومویو سانااز خواب بیدار شدم رفتم پایین...

#ددی خوناشام منپارت: چهارمویو ساناکوک: خفه شو هرزه(زد تو گوش...

#ددی خوناشام منپارت: اولویو ساناامروزم مث روزای دیگ از خواب ...

چقد ازم راضی هستین؟

پارت 15 رفتم داخل عمارت و رفتم بالا نمیدونم چرا این دختر برا...

حس های ممنوعه ۴

پارت ۲انچه گذشت: رفتم به پدر ات زنگ بزنم که......دیدم جیهوپ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط