رمان جونگکوک مافیا
#رمان_جونگکوک_مافیا
part 10
صبح با کمر درد و دل درد شدیدی بلند شدم
ویاد دیشم افتادم لرزیدم دیشب جونگکوک خیلی بیرحم بود بلند شدم تا برم حموم ولی از درد جیغ کشیدم و افتادم زمین ولی بلند شدم و رفتم
از حموم اومدم ک سلنا اومد پیشم
سلنا: سلام ا. ت دیشب چیشد چجوری مچتو گرفت جونگکوک
ا. ت: تو چرا بغل لبت زخمه جونگکوک کتکت زده اون ک گفت کاری نمیکنه
سلنا: نه خنگول افتادم زمین
سلنا: اها ا. ت جونگکوک گفته حاضرت کنم تا برای مهمونی امشب حاظر باشی
ا. ت: چجور مهمونی ای هس
سلنا: خب تا اونجایی که میدونم همشون مافیان و با دوست دختراشون میرن
حالا ولش کن بیا حاظرت کنم (تیپ ا.ت و جونگکوکرو براتون میزارم)
ویو جونگکوک
دیدم ا. ت با ی لباس خیلی قشنگ مشکی اومد پایین دلم براش ضعف رفت و مطمئن بودم باهان قهره بابت دیشب
.ویو ا. ت
دیدم جونگکوک خیلی خوشتیپ شده خواستم بهش بگم ولی تو دلم گفتم: مگه یادت نیس دیشب چیکار کرده ولش کن
رفتم سمت ماشین ولی جونگکوک کمرمو گرفت و به خودش نزدیکم کرد وجلوی سلنا منو بوسید
سلنا سرشو اورد پایین و گفت: من میرم خوش بگذره بهتون
جونگکوک ازم جدا شد و در ماشینو باز کرد
رسیدیم ب اونجا دستمو گرفت و از ماشین پیاده شدم وقتی رسیدیم تو دیدم ک جیمین......
شرط ۵لایک
part 10
صبح با کمر درد و دل درد شدیدی بلند شدم
ویاد دیشم افتادم لرزیدم دیشب جونگکوک خیلی بیرحم بود بلند شدم تا برم حموم ولی از درد جیغ کشیدم و افتادم زمین ولی بلند شدم و رفتم
از حموم اومدم ک سلنا اومد پیشم
سلنا: سلام ا. ت دیشب چیشد چجوری مچتو گرفت جونگکوک
ا. ت: تو چرا بغل لبت زخمه جونگکوک کتکت زده اون ک گفت کاری نمیکنه
سلنا: نه خنگول افتادم زمین
سلنا: اها ا. ت جونگکوک گفته حاضرت کنم تا برای مهمونی امشب حاظر باشی
ا. ت: چجور مهمونی ای هس
سلنا: خب تا اونجایی که میدونم همشون مافیان و با دوست دختراشون میرن
حالا ولش کن بیا حاظرت کنم (تیپ ا.ت و جونگکوکرو براتون میزارم)
ویو جونگکوک
دیدم ا. ت با ی لباس خیلی قشنگ مشکی اومد پایین دلم براش ضعف رفت و مطمئن بودم باهان قهره بابت دیشب
.ویو ا. ت
دیدم جونگکوک خیلی خوشتیپ شده خواستم بهش بگم ولی تو دلم گفتم: مگه یادت نیس دیشب چیکار کرده ولش کن
رفتم سمت ماشین ولی جونگکوک کمرمو گرفت و به خودش نزدیکم کرد وجلوی سلنا منو بوسید
سلنا سرشو اورد پایین و گفت: من میرم خوش بگذره بهتون
جونگکوک ازم جدا شد و در ماشینو باز کرد
رسیدیم ب اونجا دستمو گرفت و از ماشین پیاده شدم وقتی رسیدیم تو دیدم ک جیمین......
شرط ۵لایک
۷.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.