بی نظیره این متن
بی نظیره این متن
محشرِ
و علیکم السلام دلدارِ جان.
حال و احوالاتتون چطوره؟
هواسرد هست، اما از صدقه سری دعاهایِ شما تنمون از سرما قایم شده. اون شبایی هم که بالایِ برج نگهبانی دارم شالگردنی که برام بافتین رو بیخ تا بیخ گلوم میبندم و عطر دستاتونو نفس میکشم.
اینجا شبا مثل گیسویِ شما سیاهُ و بلنده و دلتنگی مثل خنده هاتون میکشه آدمو ولی با رویایِ تابِ مژه هاتون میگذرونیمش.
چند باری هم موقع تمرین ها انقدر حواس پرتِ یادِ چشماتون بودم که سر گروهبان زده پس گردنم و گفته این مرخصی که رفتی با شیرینی دامادیت برگرد، خسته مون کردی انقدر که حواست آلبالو از گیسویِ یار چیده.
به آقام هم سپردم که به رضا نجار بسپاره شاگرد جدید نگیره تا خودم بیام، که وقتی سربازیم تموم شد کار داشته باشم و آقاتون بهونه نداشته باشه.
انشالا بساط عروسی رو بهار همین امسال تو باغ احمد خان راه میندازیم.
نزدیک خونه آقاتون هم خونه میگیریم که صبح تا غروبایی که سرکارم خدایی نکرده دلتون نگیره و دیگه دلتنگی بهتون زور نگه.
تو شبایِ طولانی اینجا هم براتون یه گلوبند درست کردم دادم دست مرضیه براتون بیاره که هی نگاهش کنید و با یادِ من خواستگار رد کنید تا بیام.
موقع آشپزی هم مواظب دستاتون باشید.
از همینجا بوسه میزنم رو پیشونی بلندتون.
خداحافظ.
از طرف دلبر شما.
#محیا_زند
برسد به دست دلبر:
سلام
دلبر خوبین؟
امیدوارم تویِ این هوایِ بی مروت سرما به قد و بالاتون نزده باشه و سایه تون سالم بالا سرم بمونه.
راستی راجبِ آن خواستگارِ هم خیالتون راحت باشه.
مرضیه تعریف میکرد وقتی شنیدین رگ گردنتون بالا اومده و سرخ شدین. حیف که نبودم و تصدق چشم هایِ قرمزتون برم.
ولی از همینجا، پشت همین قلم و کاغذ میبوسمشان.
وای، اگر خانم جون این نامه رو بخونه گیسامو از ته میبره و میگه دختره یِ بی حیا!
ولی دلبر، قسم به چشم هاتون بی حیا نشدم فقط همان دلی که براتون میمیره این روزها خیلی دلتنگ وجودتونه.
هِی اون چارقد بنفشه و عطری که از مشهد برام سوغاتی آوردین رو بغل میکنم تا رویِ دلتنگی رو کم کنم، ولی نمیشه.
پس کی سربازیتون تموم میشه که آقاتون بیاد با آقام حرف بزنه؟
بی حیا نشدم ولی چند روز پیش با مرضیه یواشکی رفتیم مزون زیبا خانم لباس عروس نگاه کردیم.
این روزها هم به خانم جون سپردم قرمه سبزی، فسنجون و دیزی یادم بده که دوست دارین. که براتون درست کنم و وقتی از سر کار اومدین سفره بندازم براتون، مشت و مالتون بدم و پیشتون از شیطونی بچه ها گلگی کنم.
بی حیا نشدم ولی دلتنگی مثل سرمایِ این روزها رسیده به مغز استخوان.
مواظب قدوبالاتون باشید.
خداحافظ
از طرف دلدار شما.
#محیا_زند
محشرِ
و علیکم السلام دلدارِ جان.
حال و احوالاتتون چطوره؟
هواسرد هست، اما از صدقه سری دعاهایِ شما تنمون از سرما قایم شده. اون شبایی هم که بالایِ برج نگهبانی دارم شالگردنی که برام بافتین رو بیخ تا بیخ گلوم میبندم و عطر دستاتونو نفس میکشم.
اینجا شبا مثل گیسویِ شما سیاهُ و بلنده و دلتنگی مثل خنده هاتون میکشه آدمو ولی با رویایِ تابِ مژه هاتون میگذرونیمش.
چند باری هم موقع تمرین ها انقدر حواس پرتِ یادِ چشماتون بودم که سر گروهبان زده پس گردنم و گفته این مرخصی که رفتی با شیرینی دامادیت برگرد، خسته مون کردی انقدر که حواست آلبالو از گیسویِ یار چیده.
به آقام هم سپردم که به رضا نجار بسپاره شاگرد جدید نگیره تا خودم بیام، که وقتی سربازیم تموم شد کار داشته باشم و آقاتون بهونه نداشته باشه.
انشالا بساط عروسی رو بهار همین امسال تو باغ احمد خان راه میندازیم.
نزدیک خونه آقاتون هم خونه میگیریم که صبح تا غروبایی که سرکارم خدایی نکرده دلتون نگیره و دیگه دلتنگی بهتون زور نگه.
تو شبایِ طولانی اینجا هم براتون یه گلوبند درست کردم دادم دست مرضیه براتون بیاره که هی نگاهش کنید و با یادِ من خواستگار رد کنید تا بیام.
موقع آشپزی هم مواظب دستاتون باشید.
از همینجا بوسه میزنم رو پیشونی بلندتون.
خداحافظ.
از طرف دلبر شما.
#محیا_زند
برسد به دست دلبر:
سلام
دلبر خوبین؟
امیدوارم تویِ این هوایِ بی مروت سرما به قد و بالاتون نزده باشه و سایه تون سالم بالا سرم بمونه.
راستی راجبِ آن خواستگارِ هم خیالتون راحت باشه.
مرضیه تعریف میکرد وقتی شنیدین رگ گردنتون بالا اومده و سرخ شدین. حیف که نبودم و تصدق چشم هایِ قرمزتون برم.
ولی از همینجا، پشت همین قلم و کاغذ میبوسمشان.
وای، اگر خانم جون این نامه رو بخونه گیسامو از ته میبره و میگه دختره یِ بی حیا!
ولی دلبر، قسم به چشم هاتون بی حیا نشدم فقط همان دلی که براتون میمیره این روزها خیلی دلتنگ وجودتونه.
هِی اون چارقد بنفشه و عطری که از مشهد برام سوغاتی آوردین رو بغل میکنم تا رویِ دلتنگی رو کم کنم، ولی نمیشه.
پس کی سربازیتون تموم میشه که آقاتون بیاد با آقام حرف بزنه؟
بی حیا نشدم ولی چند روز پیش با مرضیه یواشکی رفتیم مزون زیبا خانم لباس عروس نگاه کردیم.
این روزها هم به خانم جون سپردم قرمه سبزی، فسنجون و دیزی یادم بده که دوست دارین. که براتون درست کنم و وقتی از سر کار اومدین سفره بندازم براتون، مشت و مالتون بدم و پیشتون از شیطونی بچه ها گلگی کنم.
بی حیا نشدم ولی دلتنگی مثل سرمایِ این روزها رسیده به مغز استخوان.
مواظب قدوبالاتون باشید.
خداحافظ
از طرف دلدار شما.
#محیا_زند
۲.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.