امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل2) p¹⁰⁹
درحال بستن کربات اش از توی آینه به همسرش که غرق در خواب بود نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیز روی لبش نقش بسته
به سمتش قدم برداشت و لبه تخت نشست روی صورتش خم شد و بوسه رویه ترقوه های برهنه اش زد و با حس برخورد لباش های بدن همسرش لزرش ریزی کرد و کمی توی جاش تکون خورد
لبخند روی لبش پر رنگ تر شد و ملافه که روی کشید بود رو کمی پایین تر کشید و بوسه دیگه روی قفسه سینه اش گذاشت
این بار با عجله چشمانش رو باز کرد و روی تخت نشست ملافه دوره خودش پیچید این باعث شد تهیونگ ازش فاصله بگیره و مقابلش نشسته
ا،ت با چشمای گرد شد اش با تعجب به شوهرش نگاه میکرد
ا،ت : تهیونگ چیکار میکنی
تهیونگ با لحن حق به جانبی گفت
تهیونگ : مگه چیکار کردم دارم همسرمو میبوسم مشکلیه
بعد از این حرف دستش رو پشت گردن همسرش برد و صورتش رو به صورت خودش نزدیک کرد و ادامه حرف رو روی لب هاش زمزمه کرد
تهیونگ : ميدوني که این بدن متعلق به منه
همسرش دستش رو پشت گردن تهیونگ برد و چنگی آرومی به موهاش زد
و اشاره به بدن اون کرد و با لجاجت گفت
ا،ت : نه مستر کیم این بدن متعلق به منه
تهیونگ زود ازش فاصله گرفت و موهاش رو مرتب کرد
تهیونگ : ببین چیکار کردی یه ساعت تول کشید تا درسشون کنم
ا،ت ملافه تخت رو بیشتر دوره خودش پیچید و روی زانوهاش روی تخت ایستاد و کربات تهیونگ توی دستش گرفت و به سمته خودش کشید
که صورت تهیونگ مقابل صورتش قرار گرفت
ا،ت : برای چی انقدر خوشتیپ کردی انتظار نداری که اینجوری بفرستمت بری بیمارستان تا چشم همه روت باشه
با دست دیگرش چتری های تهیونگ که روی پیشونیش بود رو بهم ریخت و لبخند از روی رضایت زد هر دو با لبخند بر لب توی چشمای هم خیره بودن
یکی از اینکه میدید همسرش به قدری عاشقشه که حتا نمیخوام چشم کسی دیکه بهش بیوفته و دیگری بخاطر لحظه خوبی که توش قرار داشتن
با زنگ گوشی ا،ت همه اون حس خوبی که توش غرق شده بودن بهم ریخت
از تهیونگ فاصله گرفت و گوشیش که روی میز کنار تخت گذاشت بود رو برداشت و نگاهی به تهیونگ انداخت که درحال که زير لب غر غر میگرد به سمته آینه رفت تا دوباره موهاش رو درست کنه
نگاهی به صفحه گوشیش انداخت و با دیدن شماره ناشناسی تعجب کرد و با تردید انگشتش روی صفحه گوشی کشید و گوشی رو گوشش گذاشت با
شنیدن حرفای فرد پشت خط بار دیگر بهش یادآوری شد که زندگی چقدر میتونه بی رحم باشه
که رنگ خوشبختی رو برای اون دختر زیادی ميدونست.....
فصل2) p¹⁰⁹
درحال بستن کربات اش از توی آینه به همسرش که غرق در خواب بود نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیز روی لبش نقش بسته
به سمتش قدم برداشت و لبه تخت نشست روی صورتش خم شد و بوسه رویه ترقوه های برهنه اش زد و با حس برخورد لباش های بدن همسرش لزرش ریزی کرد و کمی توی جاش تکون خورد
لبخند روی لبش پر رنگ تر شد و ملافه که روی کشید بود رو کمی پایین تر کشید و بوسه دیگه روی قفسه سینه اش گذاشت
این بار با عجله چشمانش رو باز کرد و روی تخت نشست ملافه دوره خودش پیچید این باعث شد تهیونگ ازش فاصله بگیره و مقابلش نشسته
ا،ت با چشمای گرد شد اش با تعجب به شوهرش نگاه میکرد
ا،ت : تهیونگ چیکار میکنی
تهیونگ با لحن حق به جانبی گفت
تهیونگ : مگه چیکار کردم دارم همسرمو میبوسم مشکلیه
بعد از این حرف دستش رو پشت گردن همسرش برد و صورتش رو به صورت خودش نزدیک کرد و ادامه حرف رو روی لب هاش زمزمه کرد
تهیونگ : ميدوني که این بدن متعلق به منه
همسرش دستش رو پشت گردن تهیونگ برد و چنگی آرومی به موهاش زد
و اشاره به بدن اون کرد و با لجاجت گفت
ا،ت : نه مستر کیم این بدن متعلق به منه
تهیونگ زود ازش فاصله گرفت و موهاش رو مرتب کرد
تهیونگ : ببین چیکار کردی یه ساعت تول کشید تا درسشون کنم
ا،ت ملافه تخت رو بیشتر دوره خودش پیچید و روی زانوهاش روی تخت ایستاد و کربات تهیونگ توی دستش گرفت و به سمته خودش کشید
که صورت تهیونگ مقابل صورتش قرار گرفت
ا،ت : برای چی انقدر خوشتیپ کردی انتظار نداری که اینجوری بفرستمت بری بیمارستان تا چشم همه روت باشه
با دست دیگرش چتری های تهیونگ که روی پیشونیش بود رو بهم ریخت و لبخند از روی رضایت زد هر دو با لبخند بر لب توی چشمای هم خیره بودن
یکی از اینکه میدید همسرش به قدری عاشقشه که حتا نمیخوام چشم کسی دیکه بهش بیوفته و دیگری بخاطر لحظه خوبی که توش قرار داشتن
با زنگ گوشی ا،ت همه اون حس خوبی که توش غرق شده بودن بهم ریخت
از تهیونگ فاصله گرفت و گوشیش که روی میز کنار تخت گذاشت بود رو برداشت و نگاهی به تهیونگ انداخت که درحال که زير لب غر غر میگرد به سمته آینه رفت تا دوباره موهاش رو درست کنه
نگاهی به صفحه گوشیش انداخت و با دیدن شماره ناشناسی تعجب کرد و با تردید انگشتش روی صفحه گوشی کشید و گوشی رو گوشش گذاشت با
شنیدن حرفای فرد پشت خط بار دیگر بهش یادآوری شد که زندگی چقدر میتونه بی رحم باشه
که رنگ خوشبختی رو برای اون دختر زیادی ميدونست.....
- ۱۳.۴k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط