امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل2)p¹¹⁰
مقابل یاد بود مادرش که میان اون گل ها گذاشته بود روی زمین نشست
هیچ وقت فکر نمیکرد اینجوری مادرش رو از دست بده
بدون اینکه حتا برای آخرین بار اونو ببینه بر اثر سکته قلبی اون رو از دست بده
اشک های بی صداش روی زمین سرد اون مکان نشست بود
تهیونگ چند قدم ازش دور تر ایستاد بود با دیدن اون حال همسرش به سمتش قدم برداشت که با دیدن برادرش که نزدیکتر بهش ایستاده بود سرجاش ایستاد
برادرش با کت و شلوار مشکي که پوشیده بود روی یک زانو کنارش نشست ا،ت چشمای خیس از اشک اش رو به برادرش قرمز برادرش دوخت
معلوم بود که ساعت هت گریه کرده
به وضوح پشیمونی رو از نگاهش میتونست تشخیص بده
کی جون با دیدن خواهرش بغض بدی راه گلوش رو بست و بی اختیار اشک از گوشه چشمش چکید و خواهرش رو در آغوشش گرفت
ا،ت نخواسته محکم برادرش رو بغل کرد
و هردو از ته دل گریه میکرد انگار که سال ها توی حسرت دیدار هم بودن
و کی جون میان گریه هاش بار ها از خواهرش معذرت خواهی کرد
تهیونگ بدون هیچ دخالت از دور به اون برادر خواهر نگاه میکرد
........
با اسرار های زیاد تهیونگ و کی جون بعد از این کمی آروم شد به عمارت اش برگشت و تهیونگ همسرش رو به اتاق مشترک شون برد
و با اسرار زیاد روی تخت خوابون تا کمی آروم بشه و ملافه تخت رو روی کشید به آرومی از اتاق خارج شد
به اتاق پسرش رفت و به ته یانگ که توی گهواره اش با عروسک ببری اش بازی میکرد نگاه میکرد و با دیدن پدرش جیغی از خوشحالی زد
و با دست پا زدن به پدرش فهمون که اونو از گهواره اش برداره
تهیونگ با لبخند به پسرش توی بغلش گرفت درحال که باهاش حرف میزد از اتاق خارج شد و به سمته سالن رفت
ولی با دیدن فردی که توی سالن ایستاد بود لبخند اش محو شد و چینی بين آبرو هایش نشست و اخم ریزی کرد
تهیونگ : تو اینجا چیکار میکنی......
فصل2)p¹¹⁰
مقابل یاد بود مادرش که میان اون گل ها گذاشته بود روی زمین نشست
هیچ وقت فکر نمیکرد اینجوری مادرش رو از دست بده
بدون اینکه حتا برای آخرین بار اونو ببینه بر اثر سکته قلبی اون رو از دست بده
اشک های بی صداش روی زمین سرد اون مکان نشست بود
تهیونگ چند قدم ازش دور تر ایستاد بود با دیدن اون حال همسرش به سمتش قدم برداشت که با دیدن برادرش که نزدیکتر بهش ایستاده بود سرجاش ایستاد
برادرش با کت و شلوار مشکي که پوشیده بود روی یک زانو کنارش نشست ا،ت چشمای خیس از اشک اش رو به برادرش قرمز برادرش دوخت
معلوم بود که ساعت هت گریه کرده
به وضوح پشیمونی رو از نگاهش میتونست تشخیص بده
کی جون با دیدن خواهرش بغض بدی راه گلوش رو بست و بی اختیار اشک از گوشه چشمش چکید و خواهرش رو در آغوشش گرفت
ا،ت نخواسته محکم برادرش رو بغل کرد
و هردو از ته دل گریه میکرد انگار که سال ها توی حسرت دیدار هم بودن
و کی جون میان گریه هاش بار ها از خواهرش معذرت خواهی کرد
تهیونگ بدون هیچ دخالت از دور به اون برادر خواهر نگاه میکرد
........
با اسرار های زیاد تهیونگ و کی جون بعد از این کمی آروم شد به عمارت اش برگشت و تهیونگ همسرش رو به اتاق مشترک شون برد
و با اسرار زیاد روی تخت خوابون تا کمی آروم بشه و ملافه تخت رو روی کشید به آرومی از اتاق خارج شد
به اتاق پسرش رفت و به ته یانگ که توی گهواره اش با عروسک ببری اش بازی میکرد نگاه میکرد و با دیدن پدرش جیغی از خوشحالی زد
و با دست پا زدن به پدرش فهمون که اونو از گهواره اش برداره
تهیونگ با لبخند به پسرش توی بغلش گرفت درحال که باهاش حرف میزد از اتاق خارج شد و به سمته سالن رفت
ولی با دیدن فردی که توی سالن ایستاد بود لبخند اش محو شد و چینی بين آبرو هایش نشست و اخم ریزی کرد
تهیونگ : تو اینجا چیکار میکنی......
- ۹.۷k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط