امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل2) ادامه p¹¹⁰
تهیونگ : تو اینجا چیکار میکنی
دایون نگاهش رو از پنجره بیرون گرفت و به سمته تهیونگ برگشت
و با دیدن پسر بچه که توی بغلش تهیونگ بود لبخند ریزی زد
تهیونگ که از سکوت دایون عصبانیت شده بود با صدای دورگه اش گفت
تهیونگ : مگه بهت نگفتم از زندگی و خانواده من فاصله بگیره
دایون روی مبل بلند و به روبه رو اش اشاره کرد
دایون : بیا بشین باید حرف بزنیم
تهیونگ : من با تو حرفی ندارم گمشو بیرون
تهیونگ به سمته پله های قدم برداشت ولی با حرف پدرش ایستاد
دایون : اگه به حرفام گوش بدی دیگه هیچ وقت منو توی زندگیت نمیبینی
تهیونگ نفس عمیقی کشید و درحالی که پسرش توی بغلش بود و با يقه پیراهن پدرش بازی میکرد روی مبل نشست و با لحن سرد و جدی گفت
تهیونگ : زود باش زیاد وقت ندارم
دایون بعد از مکث کوتاهی نفس عمیقی کشید
دایون : دوتا شرط دارم اگه قبول کنی دیگه هیچ وقت منو توی زندگیت نمیبینی
تهیونگ : توی شرایطی نیستی که بتونی شرط بزاری
دایون : تو پسرمی و این عمارت خانواده ماست ولی با خر حال من شرط هامو میگم چون خیلی از کارای که...کردم پشیمونم اومیدوار بتونی پدرت رو ببخشی اگه قول بدی که از ریاست بیمارستان..کناره گیری نکنی و توی همین عمارت زندگی کنی....منم از زندگیت میرم بیرون
تهیونگ با حرفای پدرش توی فکر فرو رفت
تنها چیزی که الان میخواست رفتن اون مرد از زندگیش بود.......
فصل2) ادامه p¹¹⁰
تهیونگ : تو اینجا چیکار میکنی
دایون نگاهش رو از پنجره بیرون گرفت و به سمته تهیونگ برگشت
و با دیدن پسر بچه که توی بغلش تهیونگ بود لبخند ریزی زد
تهیونگ که از سکوت دایون عصبانیت شده بود با صدای دورگه اش گفت
تهیونگ : مگه بهت نگفتم از زندگی و خانواده من فاصله بگیره
دایون روی مبل بلند و به روبه رو اش اشاره کرد
دایون : بیا بشین باید حرف بزنیم
تهیونگ : من با تو حرفی ندارم گمشو بیرون
تهیونگ به سمته پله های قدم برداشت ولی با حرف پدرش ایستاد
دایون : اگه به حرفام گوش بدی دیگه هیچ وقت منو توی زندگیت نمیبینی
تهیونگ نفس عمیقی کشید و درحالی که پسرش توی بغلش بود و با يقه پیراهن پدرش بازی میکرد روی مبل نشست و با لحن سرد و جدی گفت
تهیونگ : زود باش زیاد وقت ندارم
دایون بعد از مکث کوتاهی نفس عمیقی کشید
دایون : دوتا شرط دارم اگه قبول کنی دیگه هیچ وقت منو توی زندگیت نمیبینی
تهیونگ : توی شرایطی نیستی که بتونی شرط بزاری
دایون : تو پسرمی و این عمارت خانواده ماست ولی با خر حال من شرط هامو میگم چون خیلی از کارای که...کردم پشیمونم اومیدوار بتونی پدرت رو ببخشی اگه قول بدی که از ریاست بیمارستان..کناره گیری نکنی و توی همین عمارت زندگی کنی....منم از زندگیت میرم بیرون
تهیونگ با حرفای پدرش توی فکر فرو رفت
تنها چیزی که الان میخواست رفتن اون مرد از زندگیش بود.......
- ۹.۶k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط