یک نفس بی یار نتوانم نشست

🌹🌷یک نفس بی یار نتوانم نشست
بی رخ دلدار نتوانم نشست

از سر می می نخواهم خاستن
یک زمان هشیار نتوانم نشست

نور چشمم اوست من بی نور چشم
روی با دیوار نتوانم نشست

دیده را خواهم به نورش بر فروخت

یک نفس بی یار نتوانم نشست
من که از اطوار بیرون جسته ام

با چنین اطوار نتوانم نشست
من که دایم بلبل جان بوده ام

بی گل و گلزار نتوانم نشست
کار من پیوسته چون بی کار تست

بیش ازین بی کار نتوانم نشست

هر نفس خواهی تجلای دگر
زان که بی انوار نتوانم نشست

زان که یک دم در جهان جسم و جان
بی غم ان یار نتوانم نشست

شمس را هر لحظه می گوید بلند
بی اولی الا بصار نتوانم نشست

من هوای یار دارم بیش ازین
در غم اغیار نتوانم نشست
دیدگاه ها (۱)

برای خانه‌ای که تو نیستیدر اضافی ست پنجره اضافی ستبرای این خ...

مثلا گیج و بی‌خبر از خواب بلند شوی،رادیو را روشن کنی و بشنوی...

میگفت تو خیلی زود رنجی!دلم میخواست بهش میگفتم : آدم‌ها از کس...

شکسته قلبه محراب 💔خونه دله سجادهستون هفت آسمون روی زمین افتا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط