اینم قسمت آخر دیگه رمان تموم شد:))
اینم قسمت آخر دیگه رمان تموم شد:))
ممنونم از دوستانی که این رمانو دنبال کردنو با نظراتشون بهم دلگرمی دادن
کوماسمیدااااا چینگووووووو^ــــــ^
امیدوارم خوشتون اومده باشه وبازم ممنون چرت و پرتای منو خوندین
✿ستارگان عاشق✿
پارت③⑥↩end
❅سویونگ❅
خل بلند شد رفت.حلقه رو کردم تو دستم وای چقد نانازی بود.بلند شدم رفتم دنبالش.پشتش به من بود._چانیول...چانیوللللل.رفتم رو به روش وایستادم قطره اشک گوشه چشمش بود،رنگشم پریده بود._هی چرا گریه میکنی؟ طفلکو خیلی بد اذیت کردم خندیدمو دستشو گرفتم.بهم نگاه کرد._من باهات ازدواج نمیکنم من باهات...عروسی میکنم...و من دوست ندارم بلکه.....عاشقتم.محکم بغلم کرد.&عاشقتمممم سویونگ
_واااای باورت میشه آرزوم بود ادای این فیلمارو در بیارم
منو از خودش جدا کردم و بهم نگاه کرد&معمولا تو فیلما بعد شنیدن این جمله چیکار میکنن؟ _چیکار میکنن؟ &نمیدونی؟ _نههه &بهت نشون بدم؟
_اوهوم
در یک آن لباشو گذاشت رو لبام.چشامو تندی بستم.بیشعور از هر لحظه استفاده میکنه///
❈هیومین❈
آرایشو درست کردن موهام تموم شد.خیلی ناز شده بودم.لباسم سفید که پر زرق و برق و دامنم پفی بود.تاجو آروم گذاشتن رو سرم.دستکشمو کردم دستم.
۵ تا دخترا خیلی خوشگل شده بودن لباساشونم صورتی کمرنگ بود.
بابام اومد تو آرایشگاه.لبخند شیرینی زد.دستشو سمتم گرفت.دستمو دور آرنجش حلقه کردم.جیون اینا هم بدو بدو رفتن.رفتیم سمت کلیسا.
درو باز کردن.بورام اینا جلومون بودنو گل میریختن کف زمین.یه عالمه مهمون و عکاس اونجا بودن.اونورم عاقد و سمت چپش شی وون.
پدرم اروم آروم قدم برداشت.خیلی راحت تونستم اکسو رو تشخیص بدم.سهون چه تیپی زده بود.بهش نگاه کردم یه لبخند زد.سرمو انداختم پایین.از چندتا پله رفتم بالا.بابام دستمو گذاشت تو دست شی وون و رفت نشست.عاقد لبخند زد.*خوب در این روز فرخنده.قراره دو ادم بهم برسند...
یه عالمه فک زد.بلاخره گفت*ییم شی وون آیا قبول میکنی با پارک هیومین ازدواج کنی و تا آخر عمر خوشبختش کنی. شی وون دستمو فشرد:بله قبول میکنممم. *پارک هیومین ایا قبول میکنی همسر ییم شی وون بشی؟
همه جا سکوت حاکم بود.داشتم شجاعتمو جمع میکردم بعد دو دیقه پرسید؟*آیا قبول میکنی؟ دستمو از تو دست شی وون دراوردم._نه قبول نمیکنم من بهش...علاقه ای ندارم.
شی وون:هیومیــن چیک چیک عکسا داشت دیوونم میکرد.
صدای پدرمو از پشت شنیدم:هــــیـــومـــیـــن دیوونه شدی؟ برگشتم نگاش کردم _متاسفم پدر اما تو تعهد نگفتین که قبول کنم باهاش ازدواج کنم.فقط گفتین سر مجلس حاضر شم....منم حاضر شدم
کل سالن پر از پچ پچ و همهمه شده بود.عاقد دفترشو بستو رفت،بابام کارد میزدی خونش درنمیومد. _من واقعا متاسفم که وقتتونو گرفتم.
زن شی وون اومد تو سالن.بابام اومد سمتم. با لبخند به زن شی وون نگاه کردم.دست دخترشو محکم گرفته بود.شی وون وحشت زده رفت سمتش.
بابا:هیومین تو ابرومو بردی _نه من حفظش کردم اونجا رو ببینین اون زن و بچشه.
///
همه دونه به دونه رفتن فقط گرلز جنریشنو اکسو مونده بودن.شی وونم به شکایت بابام و زنش رفت زندان. نشستم رو یکی از صندلیا و گلمو پر پر کردم.
سهون:تبریک سرمو اوردم بالا. _چرا؟ &چون دیگه مال خودم شدی. خندیدم &نخند میدزمتا عروس خانوم. سوهو:به خاطر عقل من الان اینقدر خوشحالین
بکهیون:هی لیدر اگه من پامو تویه کفش نمیکردم که بریم خونه شون شماها اومدنی نبودین که. سوهو:باشه تسلیم میگم بیاین ۱ ماه دیگه عروسیامونو بندازیم تویه روز
ته یون:من موافقم بکهیون:هی ته یان من هنوز دلم پیشت گیره ها. ته یون:ایییش برو بابا سوهو وحشتناک نگاش کرد. بک:گوه خوردم
خندیدم.یهو صدای دست زدن اومد. یوری:عروس بیا وسطططط
بلند شدم_با کمال میل چن:دومادش کو با کی میخواد برقصه؟
لی:بیا من هسم سهون پوکر به لی نگاه کرد
لی:به عنوان دنسر _تو خیلی قشنگ میرقصی من کم میارم. &از منکه قشنگتر نمیرقصه
سویونگ:ایوللل سهون دوماااد حالا بیاین برقصیمممم.
سهون دستمو گرفت&افتخار میدین خانوم؟ خندیدم:البته/////
۞ته یون۞
_آیییییی موهاممممم یکم تورو اروم بزار لا موهام.
سویونگ:ته یون دامنمو لگد کردیییییییی
_شرمنده
چانیول:منو این چندتا عروس درحال اماده شدن یهویی.چــــیـــکس
بک و سهون و سوهو و کای:چاااااااانیووووووووولللللللللللللل بیاااااااااااااااا
چان:بیاین تا به جمع مرغان نپیوستیم یه سلفی بگیریم.
سویونگ:چاااانیوللللل چان:ببخشید خانوم حرص نخور بچت میوفته.
سویونگ:حـــیف دارن ارایشم میکنن وگرنه کبابت میکردمممم
ارایشگرا پوکیده بودن
هیومین:آقایون برین بیرون شما باید تو کلیسا باشیدااااا
سهون:چشم
بلاخره اینا رفتن
بعد ۱ ساعت بلاخره اماده شدیم هیومین گوشیشو دراورد.
$دخترا بیاین اینجا این عکسو از دست ندیم
کنارش وایسادمو لبخند زدم.
چون تعدادمون زیاد بود دونه به دونه
ممنونم از دوستانی که این رمانو دنبال کردنو با نظراتشون بهم دلگرمی دادن
کوماسمیدااااا چینگووووووو^ــــــ^
امیدوارم خوشتون اومده باشه وبازم ممنون چرت و پرتای منو خوندین
✿ستارگان عاشق✿
پارت③⑥↩end
❅سویونگ❅
خل بلند شد رفت.حلقه رو کردم تو دستم وای چقد نانازی بود.بلند شدم رفتم دنبالش.پشتش به من بود._چانیول...چانیوللللل.رفتم رو به روش وایستادم قطره اشک گوشه چشمش بود،رنگشم پریده بود._هی چرا گریه میکنی؟ طفلکو خیلی بد اذیت کردم خندیدمو دستشو گرفتم.بهم نگاه کرد._من باهات ازدواج نمیکنم من باهات...عروسی میکنم...و من دوست ندارم بلکه.....عاشقتم.محکم بغلم کرد.&عاشقتمممم سویونگ
_واااای باورت میشه آرزوم بود ادای این فیلمارو در بیارم
منو از خودش جدا کردم و بهم نگاه کرد&معمولا تو فیلما بعد شنیدن این جمله چیکار میکنن؟ _چیکار میکنن؟ &نمیدونی؟ _نههه &بهت نشون بدم؟
_اوهوم
در یک آن لباشو گذاشت رو لبام.چشامو تندی بستم.بیشعور از هر لحظه استفاده میکنه///
❈هیومین❈
آرایشو درست کردن موهام تموم شد.خیلی ناز شده بودم.لباسم سفید که پر زرق و برق و دامنم پفی بود.تاجو آروم گذاشتن رو سرم.دستکشمو کردم دستم.
۵ تا دخترا خیلی خوشگل شده بودن لباساشونم صورتی کمرنگ بود.
بابام اومد تو آرایشگاه.لبخند شیرینی زد.دستشو سمتم گرفت.دستمو دور آرنجش حلقه کردم.جیون اینا هم بدو بدو رفتن.رفتیم سمت کلیسا.
درو باز کردن.بورام اینا جلومون بودنو گل میریختن کف زمین.یه عالمه مهمون و عکاس اونجا بودن.اونورم عاقد و سمت چپش شی وون.
پدرم اروم آروم قدم برداشت.خیلی راحت تونستم اکسو رو تشخیص بدم.سهون چه تیپی زده بود.بهش نگاه کردم یه لبخند زد.سرمو انداختم پایین.از چندتا پله رفتم بالا.بابام دستمو گذاشت تو دست شی وون و رفت نشست.عاقد لبخند زد.*خوب در این روز فرخنده.قراره دو ادم بهم برسند...
یه عالمه فک زد.بلاخره گفت*ییم شی وون آیا قبول میکنی با پارک هیومین ازدواج کنی و تا آخر عمر خوشبختش کنی. شی وون دستمو فشرد:بله قبول میکنممم. *پارک هیومین ایا قبول میکنی همسر ییم شی وون بشی؟
همه جا سکوت حاکم بود.داشتم شجاعتمو جمع میکردم بعد دو دیقه پرسید؟*آیا قبول میکنی؟ دستمو از تو دست شی وون دراوردم._نه قبول نمیکنم من بهش...علاقه ای ندارم.
شی وون:هیومیــن چیک چیک عکسا داشت دیوونم میکرد.
صدای پدرمو از پشت شنیدم:هــــیـــومـــیـــن دیوونه شدی؟ برگشتم نگاش کردم _متاسفم پدر اما تو تعهد نگفتین که قبول کنم باهاش ازدواج کنم.فقط گفتین سر مجلس حاضر شم....منم حاضر شدم
کل سالن پر از پچ پچ و همهمه شده بود.عاقد دفترشو بستو رفت،بابام کارد میزدی خونش درنمیومد. _من واقعا متاسفم که وقتتونو گرفتم.
زن شی وون اومد تو سالن.بابام اومد سمتم. با لبخند به زن شی وون نگاه کردم.دست دخترشو محکم گرفته بود.شی وون وحشت زده رفت سمتش.
بابا:هیومین تو ابرومو بردی _نه من حفظش کردم اونجا رو ببینین اون زن و بچشه.
///
همه دونه به دونه رفتن فقط گرلز جنریشنو اکسو مونده بودن.شی وونم به شکایت بابام و زنش رفت زندان. نشستم رو یکی از صندلیا و گلمو پر پر کردم.
سهون:تبریک سرمو اوردم بالا. _چرا؟ &چون دیگه مال خودم شدی. خندیدم &نخند میدزمتا عروس خانوم. سوهو:به خاطر عقل من الان اینقدر خوشحالین
بکهیون:هی لیدر اگه من پامو تویه کفش نمیکردم که بریم خونه شون شماها اومدنی نبودین که. سوهو:باشه تسلیم میگم بیاین ۱ ماه دیگه عروسیامونو بندازیم تویه روز
ته یون:من موافقم بکهیون:هی ته یان من هنوز دلم پیشت گیره ها. ته یون:ایییش برو بابا سوهو وحشتناک نگاش کرد. بک:گوه خوردم
خندیدم.یهو صدای دست زدن اومد. یوری:عروس بیا وسطططط
بلند شدم_با کمال میل چن:دومادش کو با کی میخواد برقصه؟
لی:بیا من هسم سهون پوکر به لی نگاه کرد
لی:به عنوان دنسر _تو خیلی قشنگ میرقصی من کم میارم. &از منکه قشنگتر نمیرقصه
سویونگ:ایوللل سهون دوماااد حالا بیاین برقصیمممم.
سهون دستمو گرفت&افتخار میدین خانوم؟ خندیدم:البته/////
۞ته یون۞
_آیییییی موهاممممم یکم تورو اروم بزار لا موهام.
سویونگ:ته یون دامنمو لگد کردیییییییی
_شرمنده
چانیول:منو این چندتا عروس درحال اماده شدن یهویی.چــــیـــکس
بک و سهون و سوهو و کای:چاااااااانیووووووووولللللللللللللل بیاااااااااااااااا
چان:بیاین تا به جمع مرغان نپیوستیم یه سلفی بگیریم.
سویونگ:چاااانیوللللل چان:ببخشید خانوم حرص نخور بچت میوفته.
سویونگ:حـــیف دارن ارایشم میکنن وگرنه کبابت میکردمممم
ارایشگرا پوکیده بودن
هیومین:آقایون برین بیرون شما باید تو کلیسا باشیدااااا
سهون:چشم
بلاخره اینا رفتن
بعد ۱ ساعت بلاخره اماده شدیم هیومین گوشیشو دراورد.
$دخترا بیاین اینجا این عکسو از دست ندیم
کنارش وایسادمو لبخند زدم.
چون تعدادمون زیاد بود دونه به دونه
۱۱.۲k
۲۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.