اینم پارت بعدی رمانم
اینم پارت بعدی رمانم
لطفا نظر بدیـــــــــن
پارت⑥
*جیمین*
رسیدم شرکت.اول رفتم سمت دفتر کار منشیم بهش سلام کردمو گفتم ـ بکهیون نیومده؟ ـ فعلا نه ـ باشه پس هرموقع اومد بهش بگو بیاد پیشم کارش دارم ـ باشه.
رفتم سمت دفتر کارم نشستم رو صندلی و شروع کردم به امضا زدن برگه های درخواستا بعد چنددقیقه صدای در اومد ـ بفرما.بکهیون ـ سلام جیمین ـ سلام بکی خوبی؟ ـ مرسی داداش تو خوبی؟ ـ اممم بد نیستم خب بیا دفتر کارتو نشونت بدم ـ باشه.
باهم رفتیم بیرون دفتر کارم.بعد چنددقیقه بالاخره اون دفتر کارو پیدا کردم ـ خب اینم دفتر کارت تو از امروز معاون شدی.
سرشو تکون داد ـ خب من دیگه میرم به کارم برسم.اینو گفتم و رفتم سمت دفتر کارم خواستم به تیفی زنگ بزنم ولی گوشیم خاموش شده بود.
*لوهان*
رفتم تو به همه سلام کردمو رفتم تو اتاقمو رو تختم دراز کشیدم که صدای در اومد.سهون ـ سلام لوهان ـ سلام سهون
اومد پیشم،نشست رو تخت ـ لوهان ـ جونم ـ چی شده؟ ـ هیچی چطور مگه؟ ـ نمیدونم،یه حسی بهم میگه که اتفاقی افتاده
یه لبخند زدمو گفتم ـ حتما اون حست بهت دروغ میگه
همش به یونا فکر میکردم.سکوتی بین من و سهون بود که سهون سکوت و شکست و گفت ـ پاشو بریم پیش بقیه ـ حوصله ندارم ـ پاشو دیگه ـ اخه خستمه بعدا میام ـ باشه.
حس کردم سهون ناراحت شد ولی سهون که به سادگی ناراحت نمیشه.
*سهون*
از رفتارای لوهان خیلی تعجب کرده بودم اون که هر اتفاقی که براش می افته رو بهم میگه ولی الان...اه بس کن دیگه سهون شاید نخواد بگه ولی من....ولی من باید کاری کنم بهم بگه.
رفتم نشستم پیش چانی.ولی همش به لوهان فکر میکردم.
سوهو ـ سهون....اوه سهون....هی اقای اوه. ـ ب...بله ـ چته ساکتی؟ ـ خب چ..چی بگم اخه؟ ـ تو که وراج این خوابگاهی چراالان ساکتی؟ ـ هی وراج خوابگاهمون بکهیونه نه من......
لطفا نظر بدیـــــــــن
پارت⑥
*جیمین*
رسیدم شرکت.اول رفتم سمت دفتر کار منشیم بهش سلام کردمو گفتم ـ بکهیون نیومده؟ ـ فعلا نه ـ باشه پس هرموقع اومد بهش بگو بیاد پیشم کارش دارم ـ باشه.
رفتم سمت دفتر کارم نشستم رو صندلی و شروع کردم به امضا زدن برگه های درخواستا بعد چنددقیقه صدای در اومد ـ بفرما.بکهیون ـ سلام جیمین ـ سلام بکی خوبی؟ ـ مرسی داداش تو خوبی؟ ـ اممم بد نیستم خب بیا دفتر کارتو نشونت بدم ـ باشه.
باهم رفتیم بیرون دفتر کارم.بعد چنددقیقه بالاخره اون دفتر کارو پیدا کردم ـ خب اینم دفتر کارت تو از امروز معاون شدی.
سرشو تکون داد ـ خب من دیگه میرم به کارم برسم.اینو گفتم و رفتم سمت دفتر کارم خواستم به تیفی زنگ بزنم ولی گوشیم خاموش شده بود.
*لوهان*
رفتم تو به همه سلام کردمو رفتم تو اتاقمو رو تختم دراز کشیدم که صدای در اومد.سهون ـ سلام لوهان ـ سلام سهون
اومد پیشم،نشست رو تخت ـ لوهان ـ جونم ـ چی شده؟ ـ هیچی چطور مگه؟ ـ نمیدونم،یه حسی بهم میگه که اتفاقی افتاده
یه لبخند زدمو گفتم ـ حتما اون حست بهت دروغ میگه
همش به یونا فکر میکردم.سکوتی بین من و سهون بود که سهون سکوت و شکست و گفت ـ پاشو بریم پیش بقیه ـ حوصله ندارم ـ پاشو دیگه ـ اخه خستمه بعدا میام ـ باشه.
حس کردم سهون ناراحت شد ولی سهون که به سادگی ناراحت نمیشه.
*سهون*
از رفتارای لوهان خیلی تعجب کرده بودم اون که هر اتفاقی که براش می افته رو بهم میگه ولی الان...اه بس کن دیگه سهون شاید نخواد بگه ولی من....ولی من باید کاری کنم بهم بگه.
رفتم نشستم پیش چانی.ولی همش به لوهان فکر میکردم.
سوهو ـ سهون....اوه سهون....هی اقای اوه. ـ ب...بله ـ چته ساکتی؟ ـ خب چ..چی بگم اخه؟ ـ تو که وراج این خوابگاهی چراالان ساکتی؟ ـ هی وراج خوابگاهمون بکهیونه نه من......
۲۷.۰k
۱۲ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.