پارت بلای جونم
#پارت_50🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 ›
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛
توصیفاتش باعث شد آروم بخندم و آروم مثل خودش پچ زدم:
- این بوی شامپوعه ...
عمیق تر نفس کشید و دیگهم رو باز کرد.
احساس خجالت نکردم.
انگار این زهرماری که سر کشیده بودم همه احساسات من رو نابود کرده بود.
نگاهی به ترقوه هام انداخت
انتظار داشت صدایی ازم در نیاد؟
من داشتم صدام رو از کی پنهان میکردم؟
از دختری که دوست شوهرم حساب میشد؟
من از این که شوهرم داشت بهم توجه میکرد باید احساس عذاب وجدان یا خجالت به سراغم می اومد؟
سرش رو بالا اورد.
با فاصله کمی از هم قرار گرفت.
- می خوای همینطوری نگاهم کنی؟
به نگاهم ادامه دادم و پرسیدم:
- خب ...چیکار کنم؟
من رو محکم تر نگه داشت
بدون هیچ تردیدی همراهی کردم.
چون حالا خجالتی نبود ...چون حالا اون رو شوهرم به حساب می آوردم و شرم و حیا از میونمون رفته بود شده بود
💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄┈
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛
توصیفاتش باعث شد آروم بخندم و آروم مثل خودش پچ زدم:
- این بوی شامپوعه ...
عمیق تر نفس کشید و دیگهم رو باز کرد.
احساس خجالت نکردم.
انگار این زهرماری که سر کشیده بودم همه احساسات من رو نابود کرده بود.
نگاهی به ترقوه هام انداخت
انتظار داشت صدایی ازم در نیاد؟
من داشتم صدام رو از کی پنهان میکردم؟
از دختری که دوست شوهرم حساب میشد؟
من از این که شوهرم داشت بهم توجه میکرد باید احساس عذاب وجدان یا خجالت به سراغم می اومد؟
سرش رو بالا اورد.
با فاصله کمی از هم قرار گرفت.
- می خوای همینطوری نگاهم کنی؟
به نگاهم ادامه دادم و پرسیدم:
- خب ...چیکار کنم؟
من رو محکم تر نگه داشت
بدون هیچ تردیدی همراهی کردم.
چون حالا خجالتی نبود ...چون حالا اون رو شوهرم به حساب می آوردم و شرم و حیا از میونمون رفته بود شده بود
💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄┈
- ۲.۳k
- ۰۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط