پارت بلای جونم

#پارت_51🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 ›
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛

Bos شدن توسط مهام برای من عجیب بود.
عجیب تر از اون، دست هایی بود که دورم حلقه شده بودن و نفس های عمیقی که از لای موهام میکشید.
مردد سرم رو عقب کشیدم و با احساس شرم نگاهم رو ازش دزدیدم.

سرش رو چرخوند و به درب اتاق مونا که هنوز بسته بود نگاه انداخت.
انگار تازه به خودم اومدم.
- من ...من فکر کنم کاری که داریم میکنیم درست نباشه!

نگاهش جدی شد.
- کجا نوشته زنمو ب غ
ل کنم و ببوم غلطه؟

گزیدم.
در واقع جوابی نداشتم.
دست هاش محکم تر حلقه شد که خودم رو بهش چ و سرم رو توی سینه‌ش قایم کردم.

موهام رو پشت گوش هدایت کرد و پچ زد:
- تو خیلی ظریفی! شکننده ای ...خوشت میاد منو نگران خودت کنی ...

سرم رو بالا اوردم که نگاهم کرد
راست میگفت ...من دربرابر عضلاتش ظریف بودم.

لرز به جونم افتاد که مشکوک پرسید:
- چیه؟ میترسی؟

تند سر تکون دادم.
- عا اره ...

متعجب تر بهم زل زد.
- دختری؟
💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌
دیدگاه ها (۱)

#پارت_52🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_53🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_50🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_49🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط