پارت ۶۲
پارت ۶۲
#تهیونگ
صبح ساعت ۷ و نیم بلند شدم و رفتم کمپانی ! جویی ! قسم می خورم که دیوونه ات کنم ! پشیمونت میکنم از این کاری که با من کردی !🥺 یکی از بهترین لباس هامو پوشیدم و به خودم رسیدم .. رسیدم کمپانی ! هنوز نیومده بود ! سومی رو دیدم که زودتر اومده بود کمپانی ! چه قدر لاغر شده بود ! منو دید و احترام گذاشت! لباس خیلی خوشگلی تنش بود داشت از رو به روم راه میرفت که پاش سر خورد و افتاد زمین !! با بدو رفتم سمتش و بلندش کردم
من: سومی!! حالت خوبه ؟ آسیبی که ندیدی؟
سومی: آه تهیونگ اوپا ! ممنون ! خوبم ! کوکی بهم گفته بود که کفش اسپورت بپوشم ولی یادم رفته بود ..
من: سومی راستی این چند روز کجا بودی !؟
سومی: آه!! مادرم فوت شده بود ! ببخش نتونستم بیام !!
من: وای خدا 😱 تسلیت میگم ! ای خدا پس به خاطر همین انقدر لاغر شدی !!
بغلش کردم .. یهو یکی با سرعت اومد و منو ازش جدا کرد !! دیدم . جویی بود .. نگاهش کردم .. رنگش پریده بود !
من: خانم سونگ ! چیکار میکنید !!؟؟ ... با بغض نگاهم میکرد ...
جویی: ا..اه !! ب..ببخش ! اشتباه گرفتمت !
داشتم دیوونه میشدم از اینکه منو نادیده میگیره ! دستشو گرفتم بردم یه گوشه ! با سردی تموم وایستاده بودم جلوش و دستامو کردم توی جیبم و صورتمو نزدیک گوشش کردم و آروم گفتم
من: این خودت بودی که منو رد کردی ! پس دیگه نبینم توی کارای من دخالت کنین خانم سونگ !
ازش فاصله گرفتم و با سردی تموم نگاهش میکردم ! بعد از کنارش رد شدم و رفتم توی اتاق خودم .. از خودم بدم اومد .. به ۵ ثانیه نکشید که پشیمون شدم و از اتاق اومدم بیرون داشتم میدویدم توی راهرو .. دیدمش ! داشت گریه میکرد ! دستشو گذاشته بود روی دیوار و با اون یکی دستش میزد توی سینه اش! هنوزم باور نمیکنم که منو دوست نداری ! دلم داشت کباب میشد ! نرفتم پیشش .. میخواستم این حالتی که بینمون بود رو از بین ببرم .. حالم خوب نبود رفتم سالن تمرین!!
#سومی
رفتم توی اتاق استاد .. ازش در مورد پایان نامه ام پرسیدم !
جویی: ببینید خانم نو ! طرح شما خیلی خوب و کامل بود . میخواستم بهتون نمره کامل بدم ولی چون سه روز بی دلیل غیبت داشتین نمیتونم نمره کامل بدم بهتون ...
من: استاد ! خواهش میکنم ! من این چند روز مشکل خانوادگی داشتم ببخشید دیگه تکرار نمیکنم !
جویی: خانم نو بهتره تشریف ببرید !
نمیتونستم که به همه بگم مادرم مرده ! نمیدونم از کجا اعصابش خورد بود ولی معلوم بود داره روی من خالی میکنه ! از اتاقش اومدم بیرون ! اگه نمره کامل نگیرم هیچ جا نمیتونم کار کنم ! رفتم یه گوشه و خیلی احساس تنهایی و بیچارگی میکردم افتادم گریه !
#جونگکوک
داشتم میرفتم اتاق پی دی نیم که صدای گریه شنیدم .. رفتم دیدم سومی داشت گریه میکرد . به سرعت رفتم سمتش !!
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#تهیونگ
صبح ساعت ۷ و نیم بلند شدم و رفتم کمپانی ! جویی ! قسم می خورم که دیوونه ات کنم ! پشیمونت میکنم از این کاری که با من کردی !🥺 یکی از بهترین لباس هامو پوشیدم و به خودم رسیدم .. رسیدم کمپانی ! هنوز نیومده بود ! سومی رو دیدم که زودتر اومده بود کمپانی ! چه قدر لاغر شده بود ! منو دید و احترام گذاشت! لباس خیلی خوشگلی تنش بود داشت از رو به روم راه میرفت که پاش سر خورد و افتاد زمین !! با بدو رفتم سمتش و بلندش کردم
من: سومی!! حالت خوبه ؟ آسیبی که ندیدی؟
سومی: آه تهیونگ اوپا ! ممنون ! خوبم ! کوکی بهم گفته بود که کفش اسپورت بپوشم ولی یادم رفته بود ..
من: سومی راستی این چند روز کجا بودی !؟
سومی: آه!! مادرم فوت شده بود ! ببخش نتونستم بیام !!
من: وای خدا 😱 تسلیت میگم ! ای خدا پس به خاطر همین انقدر لاغر شدی !!
بغلش کردم .. یهو یکی با سرعت اومد و منو ازش جدا کرد !! دیدم . جویی بود .. نگاهش کردم .. رنگش پریده بود !
من: خانم سونگ ! چیکار میکنید !!؟؟ ... با بغض نگاهم میکرد ...
جویی: ا..اه !! ب..ببخش ! اشتباه گرفتمت !
داشتم دیوونه میشدم از اینکه منو نادیده میگیره ! دستشو گرفتم بردم یه گوشه ! با سردی تموم وایستاده بودم جلوش و دستامو کردم توی جیبم و صورتمو نزدیک گوشش کردم و آروم گفتم
من: این خودت بودی که منو رد کردی ! پس دیگه نبینم توی کارای من دخالت کنین خانم سونگ !
ازش فاصله گرفتم و با سردی تموم نگاهش میکردم ! بعد از کنارش رد شدم و رفتم توی اتاق خودم .. از خودم بدم اومد .. به ۵ ثانیه نکشید که پشیمون شدم و از اتاق اومدم بیرون داشتم میدویدم توی راهرو .. دیدمش ! داشت گریه میکرد ! دستشو گذاشته بود روی دیوار و با اون یکی دستش میزد توی سینه اش! هنوزم باور نمیکنم که منو دوست نداری ! دلم داشت کباب میشد ! نرفتم پیشش .. میخواستم این حالتی که بینمون بود رو از بین ببرم .. حالم خوب نبود رفتم سالن تمرین!!
#سومی
رفتم توی اتاق استاد .. ازش در مورد پایان نامه ام پرسیدم !
جویی: ببینید خانم نو ! طرح شما خیلی خوب و کامل بود . میخواستم بهتون نمره کامل بدم ولی چون سه روز بی دلیل غیبت داشتین نمیتونم نمره کامل بدم بهتون ...
من: استاد ! خواهش میکنم ! من این چند روز مشکل خانوادگی داشتم ببخشید دیگه تکرار نمیکنم !
جویی: خانم نو بهتره تشریف ببرید !
نمیتونستم که به همه بگم مادرم مرده ! نمیدونم از کجا اعصابش خورد بود ولی معلوم بود داره روی من خالی میکنه ! از اتاقش اومدم بیرون ! اگه نمره کامل نگیرم هیچ جا نمیتونم کار کنم ! رفتم یه گوشه و خیلی احساس تنهایی و بیچارگی میکردم افتادم گریه !
#جونگکوک
داشتم میرفتم اتاق پی دی نیم که صدای گریه شنیدم .. رفتم دیدم سومی داشت گریه میکرد . به سرعت رفتم سمتش !!
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۱.۴k
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.