رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۵
دیانا: صبح باشدم با ستایش و حلما صبحانه خوردیم و آماده شدیم رفتیم کافه رو باز کردیم بعد چند دقیقه مشتری ها اومدن
ارسلان: رفتم کافه سلام
دیانا: سلام بفرمایید
ارسلان: پول کافه های دیروز رو میخواستم پرداخت کنم
دیانا: سرم و بالا گرفتم لبخندی زدم سلام بهترین
ارسلان: بله مرسی کارتو دادم رمز و گفتم میشه یه قهوه هم برام بزنید
دیانا: بله بفرمایید
ارسلان: نشستم سر میز داشتم اینور و اون ور نگاه میکردم
دیانا: ولی با اون قهوه هایی که دیروز خوردید بهتون توصیه نمیکنم قهوه بخورید
پارت ۵
دیانا: صبح باشدم با ستایش و حلما صبحانه خوردیم و آماده شدیم رفتیم کافه رو باز کردیم بعد چند دقیقه مشتری ها اومدن
ارسلان: رفتم کافه سلام
دیانا: سلام بفرمایید
ارسلان: پول کافه های دیروز رو میخواستم پرداخت کنم
دیانا: سرم و بالا گرفتم لبخندی زدم سلام بهترین
ارسلان: بله مرسی کارتو دادم رمز و گفتم میشه یه قهوه هم برام بزنید
دیانا: بله بفرمایید
ارسلان: نشستم سر میز داشتم اینور و اون ور نگاه میکردم
دیانا: ولی با اون قهوه هایی که دیروز خوردید بهتون توصیه نمیکنم قهوه بخورید
- ۳.۱k
- ۰۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط