«زمستان»
«زمستان»
زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباسهای گرم زمستانیات
که هرچه سردتر میشود
زیباترت میکنند
به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان میدهد
به خاطر آن پلیور سفید یقهاسکی
که محشر میکند
و هر بار که میپوشیاش
مثل گلی که باز شود در برف
چهرهات میشکوفد از یقهی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان میدهد برای یک میز آفتابگیر وُ
قهوهی تلخ با شیر
سال از پیِ سال از حضور تو
حظ میکنم هر روز
در لباسهایی که فصل را کوتاه
و بیهمتا میکند پسند تو را
لباسهایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ میشود
دستکشهای نرمی
که از من نیز گرمترند
و بوی صحرائی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دستهای توست
و آن چکمههای وِرنیِ ساق بلند
که کفرت را گاهی درمیآورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازهدم
یک دنده وا میروی در گرمای مبل
و گوش نمیدهی به پیشنهاد من
که بارها گفتهام با کمال میل حاضرم
مأموریت بیخطر بازکردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها چشم دیدنش را نداشتهام.
زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباسهای گرم زمستانیات
که هرچه سردتر میشود
زیباترت میکنند
به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان میدهد
به خاطر آن پلیور سفید یقهاسکی
که محشر میکند
و هر بار که میپوشیاش
مثل گلی که باز شود در برف
چهرهات میشکوفد از یقهی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان میدهد برای یک میز آفتابگیر وُ
قهوهی تلخ با شیر
سال از پیِ سال از حضور تو
حظ میکنم هر روز
در لباسهایی که فصل را کوتاه
و بیهمتا میکند پسند تو را
لباسهایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ میشود
دستکشهای نرمی
که از من نیز گرمترند
و بوی صحرائی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دستهای توست
و آن چکمههای وِرنیِ ساق بلند
که کفرت را گاهی درمیآورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازهدم
یک دنده وا میروی در گرمای مبل
و گوش نمیدهی به پیشنهاد من
که بارها گفتهام با کمال میل حاضرم
مأموریت بیخطر بازکردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها چشم دیدنش را نداشتهام.
۲۱.۱k
۰۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.