اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
# پارت ۳
ویو ا.ت : با دیدن اون شخص چشمام سیاهی رفت و بی هوش شدم .....
ویو ناشناس : استرس داشتم در زدوم و وارد کلاس شدم یه دختری داشت درس رو توضیح میداد وقتی چهرش رو برگردوند با دیدن من از حال رفت سریع گرفتمش تا نیفته و گفتم ......
یوجین : ا.ت ..... ا.ت .... آبجی .... آبجی پاشو .....
سوفی : یوجین تویی ؟ کی اومدی
یوجین : الان مهمه ؟ بیخیال بیا ا.ت رو ببریم بیمارستان
سوفی : نزدیک مدرسه یکی هست ...
ویو یوجین : ا.ت رو برای استایل بغل کردم و زود بردیمش بیمارستان چرا این دختر اینجوری شد .....
ویو ا.ت : چشمام رو وا کردم با دیدن یوجین دلم یه آرامش خواصی پیدا کرد ....
ا.ت : اوپا ... ( بی جون )
یوجین : جانم ؟ چه عجب به هوش اومدی نمیگی داداشت اینجا جون میده اگه آسیب ببینی
ا.ت : داداشی دلم واست تنگ شده بود
یوجین : ای جانم الهی داداش قربونت بشه ( ا.ت رو بغل میکنه )
ا.ت : کی اومدی ؟ فک میکردم دیگه نمیبینمت ولی وقتی دیدمت از هیجان از حال رفتم ....
یوجین : پری روز ولی نمیخواستم بدونی .... دلم واست یه زره شده بود ( ا.ت رو محکم تر بغل میکنه )
ا.ت : داداش خفه شدم ....
یوجین : ببخشید چرا نمیخندی ؟ هومم خوشحال نیستی
ا.ت : راستش .... راستش من احساساتم رو از دست دادم .....
یوجین : چییی ؟ چطوری ؟
ا.ت : بعد اینکه کوک ... دوست پسر قبلیم گف دوسم نداره اینجوری شدم و یه سال بعد جدایمون مامان بابا تو یه تصادف مردن ولی بهت نگفتم و تا الان تنها زندگی میکنم ...
یوجین : چرا همچین بلایی باید سر تو بیاد آخه ( گریه )
ا.ت : داداش گریه نکن
یوجین : من اون کوک و میکشم ( حرصی درحالی که اشک میریزه )
ا.ت : خجالت بکش دوست صمیمیته از همون بچگی باهم دوست بودین الان میخوای بکشیش ؟
یوجین : بیخیال از این به بعد کنارتم دیگه نمیزارم درد بکشی
ویو ا.ت : با حرف یوجین قلبم درد گرفت چی مونده که نکشیده باشمش ؟ این همه عذاب دارم مگه چند سالمه آخه ؟ تو این فکرا بودم که ....
# پارت ۳
ویو ا.ت : با دیدن اون شخص چشمام سیاهی رفت و بی هوش شدم .....
ویو ناشناس : استرس داشتم در زدوم و وارد کلاس شدم یه دختری داشت درس رو توضیح میداد وقتی چهرش رو برگردوند با دیدن من از حال رفت سریع گرفتمش تا نیفته و گفتم ......
یوجین : ا.ت ..... ا.ت .... آبجی .... آبجی پاشو .....
سوفی : یوجین تویی ؟ کی اومدی
یوجین : الان مهمه ؟ بیخیال بیا ا.ت رو ببریم بیمارستان
سوفی : نزدیک مدرسه یکی هست ...
ویو یوجین : ا.ت رو برای استایل بغل کردم و زود بردیمش بیمارستان چرا این دختر اینجوری شد .....
ویو ا.ت : چشمام رو وا کردم با دیدن یوجین دلم یه آرامش خواصی پیدا کرد ....
ا.ت : اوپا ... ( بی جون )
یوجین : جانم ؟ چه عجب به هوش اومدی نمیگی داداشت اینجا جون میده اگه آسیب ببینی
ا.ت : داداشی دلم واست تنگ شده بود
یوجین : ای جانم الهی داداش قربونت بشه ( ا.ت رو بغل میکنه )
ا.ت : کی اومدی ؟ فک میکردم دیگه نمیبینمت ولی وقتی دیدمت از هیجان از حال رفتم ....
یوجین : پری روز ولی نمیخواستم بدونی .... دلم واست یه زره شده بود ( ا.ت رو محکم تر بغل میکنه )
ا.ت : داداش خفه شدم ....
یوجین : ببخشید چرا نمیخندی ؟ هومم خوشحال نیستی
ا.ت : راستش .... راستش من احساساتم رو از دست دادم .....
یوجین : چییی ؟ چطوری ؟
ا.ت : بعد اینکه کوک ... دوست پسر قبلیم گف دوسم نداره اینجوری شدم و یه سال بعد جدایمون مامان بابا تو یه تصادف مردن ولی بهت نگفتم و تا الان تنها زندگی میکنم ...
یوجین : چرا همچین بلایی باید سر تو بیاد آخه ( گریه )
ا.ت : داداش گریه نکن
یوجین : من اون کوک و میکشم ( حرصی درحالی که اشک میریزه )
ا.ت : خجالت بکش دوست صمیمیته از همون بچگی باهم دوست بودین الان میخوای بکشیش ؟
یوجین : بیخیال از این به بعد کنارتم دیگه نمیزارم درد بکشی
ویو ا.ت : با حرف یوجین قلبم درد گرفت چی مونده که نکشیده باشمش ؟ این همه عذاب دارم مگه چند سالمه آخه ؟ تو این فکرا بودم که ....
۴.۲k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.