رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۱۰
ویو ا.ت : بالاخره بعد چندین سال دیدمش دلم براش تنگ شده بود ولی الان چیکار کنم ؟ .... چیکار کنم خدایا بچم تو خطره .... رفتم پیشش که از رو صندلی بلند شد و صندل رو برام عقب کشید نشستم که بهم گفت ....
کوک : سلام خانم خانما .... خیلی وقت بود ندیده بودمت دلت واسم تنگ شده بود ؟
ا.ت : نمیدونم ... شاید ولی از دیدن دوبارت خیلی خوشحالم ( لبخند )
کوک : چرا میخندی ؟ الان بچت دست منه
ا.ت : راستش .... هیچی خب ازت میگیرمش ولی برا من سواله که چرا بچمو قاطی این موضوع میکنی ؟ .....
کوک : چون هم خون اون جناب پارکه .....
ا.ت : دلیل نمیشه که چون همخونش اونم قاطی کنی اون حتی از این موضوع خبر نداره .... چرا اینقدر بی رحم شدی ؟ .... چرا کوکی که حتی بی توجه از جلو یه سگ رد نمیشد کسی شده که حتی به یه بچه رحم نمیکنههههههه ( گریه )
کوک : ا.ت واسه من اشک نریز هر بلایی سرم اومده تقصیر تو بود پس ببند
ویو کوک : دلم نمیخواست اشکاش رو بیینم چرا هنوز دوسش دارم ؟ ولی راست میگفت چرا همچین شدم ....
کوک : بچتو بر میگردونم ولی اینو که یه اتفاقی برای آقای پارک افتاد گردن نمیگیرم ...
ا.ت : به جیمین آسیب نزن لطفا .... بچه تنها بچهی من نیست بچهی تو هم .... ( دهنش رو با دستاش گرفت )
کوک : چی ؟ الان چی گفتی ؟ تنها بچهی تونیست بچهی من .... ؟ بگیش رو بگو ... ( داد )
ا.ت : نا سلامتی قرار بود با تو باشم پس بچهی تو هم محسوب میشه ( یه جوری میپیچونه )
کوک : من بچهای ندارم ..... حتی اگه داشتم میکشتمشششش ( داد )
ا.ت : خیلی بدجنسی چطور دلت میاد بچهی خودتو که هم خون خودت هستش رو بکشی ؟ ( گریه ) .... بچمو بهم برگردون لطفا بچمو برگردن ..... از زندگیم بیا بیرون ...
کوک : فعلا که بچهای ندارم ولی باز میگم اگه بچهای داشتم نمیزاشتم زنده بمونه .... حالا هم آدماتو بفرس بیان بچتو ببرن ....
ا.ت : باشه ... ولی لطفا از زندگیم برووووو
کوک : نمیشه تازه اولاشه ( پوزخند )
ا.ت : چی میخوای ؟ هرچی بخوای بهت میدم .... ولی برو از زندگیم برو
کوک : میخوام دردی که سالها پیش کشیدم رو تو هم بکشی درد دوری از عشق منم با گرفتن جیمین و بچت این درد و عذاب رو سر تو میارم .....
ا.ت : ....... ( گریه )
کوک : حالا هم برو نمیخوام بینمت ....
ا.ت : اوکی ولی من تو این بازی کم نمیارم .... ( اشکاش رو پاک میکنه )
ویو ا.ت : به سوهو زنگ زدم گفتم بی جنگ برن سِیون رو بیارن خودمم از کافه زدم بیرون و سوار ماشین شدم همین که خواستم پامو بزارم رو گاز دیدمش ......
# پارت ۱۰
ویو ا.ت : بالاخره بعد چندین سال دیدمش دلم براش تنگ شده بود ولی الان چیکار کنم ؟ .... چیکار کنم خدایا بچم تو خطره .... رفتم پیشش که از رو صندلی بلند شد و صندل رو برام عقب کشید نشستم که بهم گفت ....
کوک : سلام خانم خانما .... خیلی وقت بود ندیده بودمت دلت واسم تنگ شده بود ؟
ا.ت : نمیدونم ... شاید ولی از دیدن دوبارت خیلی خوشحالم ( لبخند )
کوک : چرا میخندی ؟ الان بچت دست منه
ا.ت : راستش .... هیچی خب ازت میگیرمش ولی برا من سواله که چرا بچمو قاطی این موضوع میکنی ؟ .....
کوک : چون هم خون اون جناب پارکه .....
ا.ت : دلیل نمیشه که چون همخونش اونم قاطی کنی اون حتی از این موضوع خبر نداره .... چرا اینقدر بی رحم شدی ؟ .... چرا کوکی که حتی بی توجه از جلو یه سگ رد نمیشد کسی شده که حتی به یه بچه رحم نمیکنههههههه ( گریه )
کوک : ا.ت واسه من اشک نریز هر بلایی سرم اومده تقصیر تو بود پس ببند
ویو کوک : دلم نمیخواست اشکاش رو بیینم چرا هنوز دوسش دارم ؟ ولی راست میگفت چرا همچین شدم ....
کوک : بچتو بر میگردونم ولی اینو که یه اتفاقی برای آقای پارک افتاد گردن نمیگیرم ...
ا.ت : به جیمین آسیب نزن لطفا .... بچه تنها بچهی من نیست بچهی تو هم .... ( دهنش رو با دستاش گرفت )
کوک : چی ؟ الان چی گفتی ؟ تنها بچهی تونیست بچهی من .... ؟ بگیش رو بگو ... ( داد )
ا.ت : نا سلامتی قرار بود با تو باشم پس بچهی تو هم محسوب میشه ( یه جوری میپیچونه )
کوک : من بچهای ندارم ..... حتی اگه داشتم میکشتمشششش ( داد )
ا.ت : خیلی بدجنسی چطور دلت میاد بچهی خودتو که هم خون خودت هستش رو بکشی ؟ ( گریه ) .... بچمو بهم برگردون لطفا بچمو برگردن ..... از زندگیم بیا بیرون ...
کوک : فعلا که بچهای ندارم ولی باز میگم اگه بچهای داشتم نمیزاشتم زنده بمونه .... حالا هم آدماتو بفرس بیان بچتو ببرن ....
ا.ت : باشه ... ولی لطفا از زندگیم برووووو
کوک : نمیشه تازه اولاشه ( پوزخند )
ا.ت : چی میخوای ؟ هرچی بخوای بهت میدم .... ولی برو از زندگیم برو
کوک : میخوام دردی که سالها پیش کشیدم رو تو هم بکشی درد دوری از عشق منم با گرفتن جیمین و بچت این درد و عذاب رو سر تو میارم .....
ا.ت : ....... ( گریه )
کوک : حالا هم برو نمیخوام بینمت ....
ا.ت : اوکی ولی من تو این بازی کم نمیارم .... ( اشکاش رو پاک میکنه )
ویو ا.ت : به سوهو زنگ زدم گفتم بی جنگ برن سِیون رو بیارن خودمم از کافه زدم بیرون و سوار ماشین شدم همین که خواستم پامو بزارم رو گاز دیدمش ......
۴.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.