رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
# پارت ۹
ویو ا.ت : از تاب پایین اومدم تهیونگ اومد دنبالم که یه دفعه دستم رو گرفت چرخیدم بهش گفتم ....
ا.ت : جناب شاهزاده دستم و ول کن
تهیونگ : میخوای مامانم شک کنه ؟
ا.ت : آره یادم رف ولی خب یه مدت پیشتم بعد اون یه مدت به مامانت میگم بچه نمیخوام میخوام ازت جدا شم ....
تهیونگ : آره بعد مامانم بچرخه بگه عه حیف شد باشه جدا شین حرفی ندارم .... فک میکنی قبول میکنه ؟ شل مغز اون زورم باشه ولت نمیکنه اگه بخوای جدا شی همینجا میمونی بعد خودت مجبور میشی برگردی یعنی اونقدر شکنجه میکشی .....
ا.ت : هوی منو نترسونا .... اشکال نداره ازین بدتراشم کشیدم جوری که دیگه یه ماه زبونم بند اومده بود .....
تهیونگ : برا چی ؟
ا.ت : حالا بعدا میگم .....
ویو ا.ت : رفتیم نشستیم رو میز و شروع کردیم به خوردن .... بعد اینکه صبحونه رو خوردیم بابای تهیونگ بهم گفت .....
پ ته : عروس قشنگم کی بچه دار میشی
م ته : آره ما میخوایم هرچه زودتر نوه دار شیم
تهیونگ : ..... ( تو شکه )
ا.ت : آممم راستش منو تهیونگ تصمیم گرفتیم من تا ۲۶ یا ۲۸ سالگی حامله نشم مگه نه تهیونگ ؟
تهیونگ : آره .... آره همین تصمیم رو گرفتیم ...
ا.ت : واقعا ببخشید ( الکی خودشو ناراحت نشون میده )
م ته : واااا نخیرم باید حداقل تا ۲۰ سالگی بچه دار نشی چه خبره مگه ؟ من خودم تهیونگ و بعد یه سال از ازدواجم حامله شدم ....
تهیونگ : ماماننننن
ا.ت : راستش مادر جون آمادگیش رو ندارم تازه نمیخوام بچم رو بدم دایه بزرگش کنه میخوام فقط کنار خودم باشه تازشم باید تا اون موقع یه کد بانو شده باشم درسته ؟ پس الان وقتش نیست واقعا ببخشید .....
م ته : درکت میکنم عروس گلم ولی بهتره تو ۲۰ یا ۲۲ سالگی بچه دار شی چون برا مراقبت ازش بعد ها حوصلت نمیکشه ....
ا.ت : چشم شما به من ۴ یا ۳ سال فرست بدین خودم پیش قدم میشم ( نویسنده : اوه اوه چرا تو ؟ تهیونگ اینجا نخوده ؟ 😂😅 )
تهیونگ : آره مامان جان ا.ت راست میگه خب منو ا.ت بریم دیگه .... عزیزم پاشو بریم
ویو تهیونگ : دست ا.ت رو گرفتم و رفتیم داخل اتاق در اتاق رو قفل کردم و بهش گفتم ....
تهیونگ : ا.ت این حرفا چی بود زدی ؟
ا.ت : جواب منطقی ....
تهیونگ : اوکی ولی مامان من یه کاری میکنه خودت راضی شی تو وایسا .... وای خدایا دختر چرا اینقد خنگی مامان من قبول کرد ولی تو دلش واست نقشه داره .... بعد نگو نگفتی
ا.ت : هر نقشهای میخواد داشته باشه من بچه نمیخواممممممممم
تهیونگ : خفه ش .... ( دهنش رو میگیره )
ا.ت : اوکی ببخشید ....
تهیونگ : بیخیال بیا بریم بخوابیم ( ا.ت رو آروم بغل میکنه )
ا.ت : تهیونگ خستم از این نقش بازی کردن خستم منو تو به زور ازدواج کردیم درکش برام سخته ... ( گریه )
تهیونگ : آروم باش گریه نکن
# پارت ۹
ویو ا.ت : از تاب پایین اومدم تهیونگ اومد دنبالم که یه دفعه دستم رو گرفت چرخیدم بهش گفتم ....
ا.ت : جناب شاهزاده دستم و ول کن
تهیونگ : میخوای مامانم شک کنه ؟
ا.ت : آره یادم رف ولی خب یه مدت پیشتم بعد اون یه مدت به مامانت میگم بچه نمیخوام میخوام ازت جدا شم ....
تهیونگ : آره بعد مامانم بچرخه بگه عه حیف شد باشه جدا شین حرفی ندارم .... فک میکنی قبول میکنه ؟ شل مغز اون زورم باشه ولت نمیکنه اگه بخوای جدا شی همینجا میمونی بعد خودت مجبور میشی برگردی یعنی اونقدر شکنجه میکشی .....
ا.ت : هوی منو نترسونا .... اشکال نداره ازین بدتراشم کشیدم جوری که دیگه یه ماه زبونم بند اومده بود .....
تهیونگ : برا چی ؟
ا.ت : حالا بعدا میگم .....
ویو ا.ت : رفتیم نشستیم رو میز و شروع کردیم به خوردن .... بعد اینکه صبحونه رو خوردیم بابای تهیونگ بهم گفت .....
پ ته : عروس قشنگم کی بچه دار میشی
م ته : آره ما میخوایم هرچه زودتر نوه دار شیم
تهیونگ : ..... ( تو شکه )
ا.ت : آممم راستش منو تهیونگ تصمیم گرفتیم من تا ۲۶ یا ۲۸ سالگی حامله نشم مگه نه تهیونگ ؟
تهیونگ : آره .... آره همین تصمیم رو گرفتیم ...
ا.ت : واقعا ببخشید ( الکی خودشو ناراحت نشون میده )
م ته : واااا نخیرم باید حداقل تا ۲۰ سالگی بچه دار نشی چه خبره مگه ؟ من خودم تهیونگ و بعد یه سال از ازدواجم حامله شدم ....
تهیونگ : ماماننننن
ا.ت : راستش مادر جون آمادگیش رو ندارم تازه نمیخوام بچم رو بدم دایه بزرگش کنه میخوام فقط کنار خودم باشه تازشم باید تا اون موقع یه کد بانو شده باشم درسته ؟ پس الان وقتش نیست واقعا ببخشید .....
م ته : درکت میکنم عروس گلم ولی بهتره تو ۲۰ یا ۲۲ سالگی بچه دار شی چون برا مراقبت ازش بعد ها حوصلت نمیکشه ....
ا.ت : چشم شما به من ۴ یا ۳ سال فرست بدین خودم پیش قدم میشم ( نویسنده : اوه اوه چرا تو ؟ تهیونگ اینجا نخوده ؟ 😂😅 )
تهیونگ : آره مامان جان ا.ت راست میگه خب منو ا.ت بریم دیگه .... عزیزم پاشو بریم
ویو تهیونگ : دست ا.ت رو گرفتم و رفتیم داخل اتاق در اتاق رو قفل کردم و بهش گفتم ....
تهیونگ : ا.ت این حرفا چی بود زدی ؟
ا.ت : جواب منطقی ....
تهیونگ : اوکی ولی مامان من یه کاری میکنه خودت راضی شی تو وایسا .... وای خدایا دختر چرا اینقد خنگی مامان من قبول کرد ولی تو دلش واست نقشه داره .... بعد نگو نگفتی
ا.ت : هر نقشهای میخواد داشته باشه من بچه نمیخواممممممممم
تهیونگ : خفه ش .... ( دهنش رو میگیره )
ا.ت : اوکی ببخشید ....
تهیونگ : بیخیال بیا بریم بخوابیم ( ا.ت رو آروم بغل میکنه )
ا.ت : تهیونگ خستم از این نقش بازی کردن خستم منو تو به زور ازدواج کردیم درکش برام سخته ... ( گریه )
تهیونگ : آروم باش گریه نکن
۳.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.