fake kook
fake kook
part*⁴⁰
کوک: پس چرا به من نگفتید
سونگهون: به هیچ کس نگفتیم و نمیخواستیم بگیم که یکی گفت
یونا: ببخشید عمو
الیا: ا/ت نظر خودت چیه؟
ا/ت: درمورد چی؟
الیا: ازدواج با سونگهون
ا/ت: هنوز درحال فک کردنم فقط دو هفته ست که رفته ها
الیا: خب سریعتر تصمیمتو بگیر
یونا: اجی دستشویی دارم
ا/ت: اجی پام درد گرفته نمیتونم بلند شم
کوک: بیا عمو تا خودم ببرمت
یونا: باشه
چند دقیقه بعد
ا/ت: عمو مرسی
کوک: 🙂
سونگهون: ا/ت بریم
ا/ت: نمیدونم بریم اره بریم
کوک: کجا میموندید
الیا: خیلی خوش اومدید میتونید تشریفتون ببرید
کوک: الیا
الیا: عزیزم
ماهم رفتیم
یونا: اجی اینو یکی بهم داد که بهت بدم
ا/ت: بده ببینم
(پارک دیروزی میبینمت)
سونگهون: چیشده؟
ا/ت: هیچی میخوام برم جایی میتونی پیادم کنی یونا هم ببری خونه مامانت
سونگهون: باشه
ا/ت: همینجا پیاده میشم خدافظ
سونگهون: خدافظ
رفتم تو پارک منتظر بودم که اومد
کوک: عشقم ببخشید دیر کردم
ا/ت: خودمم تازه اومدم
کوک: به من گفتی دو ماه ولی نگفتی قراردادیه
ا/ت: الان بدون
کوک: خیلی خوشحال شدم که شنیدم داریم بهم نزدیک میشیم
ا/ت: 😃یعنی میشه
کوک: معلومه که میشه یعنی فقط دیگه الیا میمونه
ا/ت: الیا خیلی ازت میترسه
کوک: اره میترسه
ا/ت: اینجوریم خوبه
کوک: بیا اینجا بشینیم میخوام برات ارزوهامو بگم
ا/ت: باش بگو
کوک: ارزو دارم دوتا بچه یه دختر و پسر خوشگل داشته باشم که هرچی بخوان براشون بخرم جوری بزرگشون کنم که همه تعجب کنن
ا/ت: همین یعنی من جز ارزوهات نیستم
کوک: تو که اصل کاری عشقم من اگه تورو نداشته باشم چطور میتونم بدون تو با اونا باشم هنوز نزاشته بودی حرفم تموم بشه🙂
ا/ت: یعنی من واقعا ارزوت هستم
کوک: اره تو کل دنیای منی نه فقط ارزوم
ا/ت: 🙂
#سناریو
#فیک
part*⁴⁰
کوک: پس چرا به من نگفتید
سونگهون: به هیچ کس نگفتیم و نمیخواستیم بگیم که یکی گفت
یونا: ببخشید عمو
الیا: ا/ت نظر خودت چیه؟
ا/ت: درمورد چی؟
الیا: ازدواج با سونگهون
ا/ت: هنوز درحال فک کردنم فقط دو هفته ست که رفته ها
الیا: خب سریعتر تصمیمتو بگیر
یونا: اجی دستشویی دارم
ا/ت: اجی پام درد گرفته نمیتونم بلند شم
کوک: بیا عمو تا خودم ببرمت
یونا: باشه
چند دقیقه بعد
ا/ت: عمو مرسی
کوک: 🙂
سونگهون: ا/ت بریم
ا/ت: نمیدونم بریم اره بریم
کوک: کجا میموندید
الیا: خیلی خوش اومدید میتونید تشریفتون ببرید
کوک: الیا
الیا: عزیزم
ماهم رفتیم
یونا: اجی اینو یکی بهم داد که بهت بدم
ا/ت: بده ببینم
(پارک دیروزی میبینمت)
سونگهون: چیشده؟
ا/ت: هیچی میخوام برم جایی میتونی پیادم کنی یونا هم ببری خونه مامانت
سونگهون: باشه
ا/ت: همینجا پیاده میشم خدافظ
سونگهون: خدافظ
رفتم تو پارک منتظر بودم که اومد
کوک: عشقم ببخشید دیر کردم
ا/ت: خودمم تازه اومدم
کوک: به من گفتی دو ماه ولی نگفتی قراردادیه
ا/ت: الان بدون
کوک: خیلی خوشحال شدم که شنیدم داریم بهم نزدیک میشیم
ا/ت: 😃یعنی میشه
کوک: معلومه که میشه یعنی فقط دیگه الیا میمونه
ا/ت: الیا خیلی ازت میترسه
کوک: اره میترسه
ا/ت: اینجوریم خوبه
کوک: بیا اینجا بشینیم میخوام برات ارزوهامو بگم
ا/ت: باش بگو
کوک: ارزو دارم دوتا بچه یه دختر و پسر خوشگل داشته باشم که هرچی بخوان براشون بخرم جوری بزرگشون کنم که همه تعجب کنن
ا/ت: همین یعنی من جز ارزوهات نیستم
کوک: تو که اصل کاری عشقم من اگه تورو نداشته باشم چطور میتونم بدون تو با اونا باشم هنوز نزاشته بودی حرفم تموم بشه🙂
ا/ت: یعنی من واقعا ارزوت هستم
کوک: اره تو کل دنیای منی نه فقط ارزوم
ا/ت: 🙂
#سناریو
#فیک
۲۳.۸k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.