fake kook
fake kook
part*³⁹
فردا
یونا:کجا میخوایم بریم
ا/ت: عزیزم اماده کن میخوایم بریم خونه عمو جونگکوک
یونا: اخجون
سونگهون: اماده این بریم
ا/ت: اره بریم
سونگهون: بیاین بریم
رفتیم خونه جونگکوک
ایفون زدیم اومدن درو باز کردن
کوک: سلام خوش اومدین
سونگهون: سلام ا/ت بیا
ا/ت: یونا چرا نمیای
الیا: سلام(سرد)
ا/ت: سلام الیا خانم
یونا: سلام عمو جونگکوک
الیا: این دختر بچه باز اوردید
ا/ت: خواهرمه همه جا کنارمه
کوک: الیا چرا اخلاقت اینقدر بد شده
الیا: عزیزم من اخلاقم خوبه که
بفرمایید
داشتیم میرفتیم کوک دستمو گرفت
کوک: ببخشید که دیروز ولت کردم
ا/ت: نه بابا اشکالی نداره بیا بریم
رفتیم داشتیم غذا میخوردیم
الیا: یه سوال دارم
سونگهون: بفرمایید
الیا: چیشد که عاشق هم شدین
سونگهون: راستش ما از سه ساله پیش قرار بود باهم ازدواج کنیم که نشد و الان تونستیم دیگه ازدواج کنیم
الیا: چیشد؟
کوک: الیا بزار غذاشونو بخورن
یونا: اجی مگه شما ازدواج کردین
ا/ت: چه زود یادت رفت
یونا: ولی شما گفتین قرار دادی بوده؟
ا/ت: اینو از کجا شنیدی
یونا: از حرفای خودتو عمو
سونگهون: عمو خوب نیست حرفای مارو گوش بدیا
یونا: ببخشید
الیا: شما ازدواجتون قرار دادی واقعا
سونگهون: راستش اره برای دوماه اگه دیدیم تونستیم باهم به خوبی کنار بیایم زندگی خوبی داشته باشیم ازدواج اصلی میکنیم ولی اگه کنار نیومدیم که دیگه هیچی
سرمو بردم پایین
و دقت به جونگگوک کردم موهاشو میزد بالا انگار خیلی خوشحال بود
کوک: پس چرا به من نگفتید
#سناریو
#فیک
part*³⁹
فردا
یونا:کجا میخوایم بریم
ا/ت: عزیزم اماده کن میخوایم بریم خونه عمو جونگکوک
یونا: اخجون
سونگهون: اماده این بریم
ا/ت: اره بریم
سونگهون: بیاین بریم
رفتیم خونه جونگکوک
ایفون زدیم اومدن درو باز کردن
کوک: سلام خوش اومدین
سونگهون: سلام ا/ت بیا
ا/ت: یونا چرا نمیای
الیا: سلام(سرد)
ا/ت: سلام الیا خانم
یونا: سلام عمو جونگکوک
الیا: این دختر بچه باز اوردید
ا/ت: خواهرمه همه جا کنارمه
کوک: الیا چرا اخلاقت اینقدر بد شده
الیا: عزیزم من اخلاقم خوبه که
بفرمایید
داشتیم میرفتیم کوک دستمو گرفت
کوک: ببخشید که دیروز ولت کردم
ا/ت: نه بابا اشکالی نداره بیا بریم
رفتیم داشتیم غذا میخوردیم
الیا: یه سوال دارم
سونگهون: بفرمایید
الیا: چیشد که عاشق هم شدین
سونگهون: راستش ما از سه ساله پیش قرار بود باهم ازدواج کنیم که نشد و الان تونستیم دیگه ازدواج کنیم
الیا: چیشد؟
کوک: الیا بزار غذاشونو بخورن
یونا: اجی مگه شما ازدواج کردین
ا/ت: چه زود یادت رفت
یونا: ولی شما گفتین قرار دادی بوده؟
ا/ت: اینو از کجا شنیدی
یونا: از حرفای خودتو عمو
سونگهون: عمو خوب نیست حرفای مارو گوش بدیا
یونا: ببخشید
الیا: شما ازدواجتون قرار دادی واقعا
سونگهون: راستش اره برای دوماه اگه دیدیم تونستیم باهم به خوبی کنار بیایم زندگی خوبی داشته باشیم ازدواج اصلی میکنیم ولی اگه کنار نیومدیم که دیگه هیچی
سرمو بردم پایین
و دقت به جونگگوک کردم موهاشو میزد بالا انگار خیلی خوشحال بود
کوک: پس چرا به من نگفتید
#سناریو
#فیک
۱۴.۹k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.