قسمت پنجم

قسمت پنجم

عشق وغرور


مادرش با خشم دست او را گرفت و به دنبال خود کشید و گفت : ای دختر مغرور و از خود راضی تو دیگه کی هستی ؟ نمی دانم اخلاق تو به کی رفته ؟ واقعاً تعجب می کنم . بعد او را از میان جمعیتی که فرید را دور کرده بودند به طرف فرید برد و گفت : فرید عمه ببین کی اومده ؟ فرید به طرف صدا برگشت و گفت : افتخار آشنایی با چه کسی را دارم ؟ غزاله که انتظار چنین برخوردی را نداشت ، حس کرد که خون در رگ هایش منجمد شده و جریان ندارد . تمام فکر هایی را که در مورد او کرده بود به یکباره از ذهنش گذشت و او را گیج کرد . دلش می خواست زمین دهان باز کند و او را ببلعد .
با خود گفت : یعنی من این قدر تغیر کردم که او مرا نمی شناسد ؟ با سختی توانست سلام بدهد .
فرید با خونسردی پاسخ سلام او را داد و حالش را پرسید .
مادر غزاله از روی سادگی گفت : یعنی فرید جان ! تو غزاله را نشناختی ؟ با شنیدن نام غزاله صورت او گلگون شد و گفت : غزاله خودتی ؟ چقدر تغییر کردی اصلاً نشناختمت .
نگاه سرد فرید آتش عشق را در قلب غزاله خاموش کرد . به یکباره لرزی تمام وجودش را پر کرد سعی کرد صدایش نلرزد پس گفت : ولی بر عکس من شما را شناختم به شما حق می دهم که مرا نشناسید چون ده سال زمان کمی برای فراموشی نیست به وطن خوش آمدید . بعد بدون آنکه منتظر سخنی از جانب او باشد به سمتی دیگر رفت .
احساس تحقیر شدن و خرد شدن قلبش را میفشرد او حس کرد که فرید عمداً این رفتار را نشان داده و قلبش را شکسته . با خود گفت : پس راست می گفتند که هر کس مدتی طولانی در خارج از کشور زندگی کند ، قلبش سفت و سخت می شود و عاطفه را از آن بیرون می کند . لعنت بر من که عشق او را سال ها در قلبم زنده نگه داشتم . ولی می دانم از این به بعد چطور رفتار کنم . بعد همگی به همراه آنها به خانه دایی رضا رفتند .
وقتی رسیدند ، مادرش گفت : غزاله مادر ! به فریده و فریبا کمک کن و از میهمان ها پذیرایی کنید . غزاله پیش خود گفت ای کاش مادر به جای دستور دادن می گفت که به خانه برویم .
بهتر است که داستان را از این به بعد از زبان غزاله بنویسیم .
وقتی وارد آشپزخانه شدم ، فریده لیوان شربت ها را درون سینی می گذاشت . جلو رفتم و گفتم خسته نباشی ! اگر کمکی از من بر می آید بگویید . فریده لبخند نمکینش را به لب آورد و گفت : راضی به زحمت نیستم ولی چاره ندارم لطفاً این شربت ها را ببر . سینی را بر داشتم و به طرف اتاق پذیرایی رفتم . اولین کسی که توجهم را جلب کرد فرید بود . او با یک پیراهن اسپرت به رنگ آبی و شلوار جین مشکی جذاب تر از همیشه به نظر می رسید . او جوانی برازنده و زیبا بود و می توانست ایده آل هر دختری باشد . جلو رفتم از بزرگ تر ها شروع به تعارف کردم وقتی مقابل او رسیدم ، دستم آشکارا می لرزید سعی کردم که نگاهش نکنم ، در برابرش قرار گرفتم گفت : غزاله خانم ! راضی به زحمت نیستم سال هاست که دلم برای شربت آلبالو لک زده .
وقتی لیوان را بر می داشت دست هایش می لرزید سرم را بالا گرفتم نگاهم در نگاهش نشست . آخ که این نگاه پر شور و هیجان چقدر با نگاه سرد و بی فروغ یک ساعت پیش فرق می کرد این همان نگاهی بود که سال ها پیش برای اولین بار دروازه های عشق را به رویم گشود و دلم را لرزاند قدرت حرکت نداشتم به هر زحمتی که بود توانستم بگویم چه زحمتی وظیفه است . بعد شربت ها را تعارف کرده و با حالی دگرگون به آشپزخانه برگشتم .
وقتی فریده مرا با آن قیافه دید گفت : چرا رنگت پریده ؟ اتفاقی افتاده گفتم : نه فقط کمی ضعف دارم از گرسنگی است راستی قرص مسکن نداری به من بدهی سرم خیلی درد می کنه .
فریده برای آوردن قرص بیرون رفت در حالی که سعی می کردم از ریزش اشکهایم جلوگیری کنم سرم را روی میز گذاشتم و به نگاه و رفتار فرید فکر کردم من که در بدو ورود او را فرید سابق ندیده بودم چطور می توانستم قبول کنم . آن طور که او خونسرد و بی خیال بود به یکباره تمام شوقی که در دلم بود به یأس تبدیل کرده و حالا نگاهش دلم را به آتش کشیده چه کار بکنم ناگهان سنگینی دستی را بر روی شانه ام احساس کردم برادرم آرمین بود که مرا صدا کرد و گفت : خواهر کوچولوی من ! چرا اینجا نشستی ؟ اتفاقی افتاده ؟
در حالی که سعی می کردم خونسرد رفتار کنم گفتم : سرم درد می کند .
او گفت : موافقی که برویم و کمی قدم بزنیم ؟
موافقت کردم بعد هر دو به حیاط رفتیم . نور مهتاب ، همه جا را روشنی بخشیده بود با اینکه درختان برگی نداشتند و لخت و عور بودند زیبایی به خصوصی داشتند دلم خیلی گرفته بود .
آرمین گفت : انتظار چنین رفتار سرد و بی روحی را از جانب او نداشتی ؟ ولی من داشتم مثل روز برایم روشن بود ؛ کل افراد این خانواده مغرور و از خود راضی هستند فکر می کنند که از نظر فرهنگ اخلاقی و آداب اجتماعی از همه بالا تر هستند من ب
دیدگاه ها (۱)

خم ابروی کجت قبله محراب من استتاب گیسوی تو خود، راز تب و تاب...

یعنی تو نباشی و دمی زنده بمانم.....به خدا نهجز اسم قشنگ تو ب...

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﺪﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ...

به نام خدای آسمانمژدگانی بده ای دوست که یارت برسدبا خبر باش ...

--دوپارتی هیونلیکس -- پارت اول – در دل شب‌های نرمهیونجین به ...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط