تو گذشتی و شب و روز گذشت

تو گذشتی و شب و روز گذشت
آن زمان‌ها به امیدی که تو
بر خواهی‌گشت،
پای هر پنجره مات...
می‌نشستم به تماشا، تنها
گاه بر پرده ابر، گاه در روزن ماه،
دور، تا دورترین جاها می‌رفت نگاه، بازمی‌گشتم، هیهات!
چشم‌ها دوخته‌ام بر در و دیوار هنوز!

#فریدون_مشیری

دیدگاه ها (۰)

هزار نفربه تو خیره می‌شوند و آه می‌کشندکه سهم که می‌شوی ؟هزا...

به تو گفتم :گنجشکِ کوچکِ من باشتا در بهارِ تو من درختی پُر ش...

زندگی با ماجراهای فراوانش،ظاهری دارد به سانِ بیشه‌ای بُغرنج ...

همه‌ی شادی‌هایم در یک لبخندِ تو خلاصه می‌شود؛ و کافی است که ...

تو گذشتی و شب و روز گذشتآن زمان‌ها به اُمیدی که تو بر خواهی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط