part
part.1
#وقتی_به_خاطر_پدرت_مجبوری
از دانشگاه برگشتم خونه در خونه رو باز کردم پدرم روی مبل نشسته بود رفتم پیشش و نشستم که گفت
پ.د: دونا وسایلت رو جمع کن شب شوهرت میاد دنبالت
دونا:چییییی؟ شوهر؟ پدر داری راجب چی حرف میزنی؟
پ.د:دخترم من متاسفم مجبور شدم به خاطر کمپانی تو باید با یک بیلیونر ازدواج میکردی
دونا:ازت متنفرممممممم منو دخترم صدا نکن
دونا ویو
رفتم تو اتاقم و در اتاقم رو محکم بستم و شروع کردم به گریه کردم راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم من کیم دونا هستم ۱۹ سالمه و پدرم یک کمپانی برای مدلینگ ها داره و منم مدل هستم خیل هم معروفم مادرم رو داخل ۵ سالگی از دست دادم از رنگ های روشن خوشم نمیاد و تا حالا وارد رابطه نشدم همینجور که داشت مهریه میکردم پدرم در زد و گفت شوهرت اومد و پایین منتظرته رفتم پایین که یک مرد
ادامه دارد.....
شرط:۳۰۰ تایی بشیم
#وقتی_به_خاطر_پدرت_مجبوری
از دانشگاه برگشتم خونه در خونه رو باز کردم پدرم روی مبل نشسته بود رفتم پیشش و نشستم که گفت
پ.د: دونا وسایلت رو جمع کن شب شوهرت میاد دنبالت
دونا:چییییی؟ شوهر؟ پدر داری راجب چی حرف میزنی؟
پ.د:دخترم من متاسفم مجبور شدم به خاطر کمپانی تو باید با یک بیلیونر ازدواج میکردی
دونا:ازت متنفرممممممم منو دخترم صدا نکن
دونا ویو
رفتم تو اتاقم و در اتاقم رو محکم بستم و شروع کردم به گریه کردم راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم من کیم دونا هستم ۱۹ سالمه و پدرم یک کمپانی برای مدلینگ ها داره و منم مدل هستم خیل هم معروفم مادرم رو داخل ۵ سالگی از دست دادم از رنگ های روشن خوشم نمیاد و تا حالا وارد رابطه نشدم همینجور که داشت مهریه میکردم پدرم در زد و گفت شوهرت اومد و پایین منتظرته رفتم پایین که یک مرد
ادامه دارد.....
شرط:۳۰۰ تایی بشیم
- ۲.۲k
- ۱۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط