part¹³
part¹³
یونگی.ا.تتتتت
تهیونگ.ا.ت ا.ت صدامو میشنوی
جین.عجله کنید باید ببریمش بیمارستان
یونگی.ا.ت. و بغل کردم و به سمت ماشین رفتم سریع سوار شدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم به بیمارستان رسیدم ا.ت رو بغل کردم که پرستار با دیدن من سمتم اومدن و ا.ت رو روی تخت گذاشتن
کوک.چیشد
یونگی.بردنش
تهیونگ.چرا اینطوری شد
یونگی.بلایی سرش اومده باشه اون کمپانیو رو سرشون خراب میکنم
جین.نگران نباش چیزی نشده
یک ساعت بعد
یونگی. دکتر از اتاق خارج شد که هجوم بردیم سمتش
دکتر. اروم باشید
یونگی.چی شده
دکتر.اگر زودتر نمی اوردینش ممکن بود سرطان معده بگیره
یونگی.سر...سرطان
دکتر.درسته طبق ازمایش هایی که شده نزدیک به یک هفته هیچ مواد مغذی به بدنشون نرسیده جز اب
جیمین.رژیم یخ؟
جین.کمپانی چطور تونست....
یونگی.الان حالش چطوره
دکتر.بهتره توی اون اتاقه میتونید ببینیدش
یونگی.به سمت اتاق رفتم و در باز کردم
ا.ت.یونگی...
یونگی. چطور تونستی اینطوری به خودت اسیب بزنی میدونی اگر بلایی سرت میومدددد ....
ا.ت.من الان حالم خوبه
یونگی.تو...تو چرا بهمون نگفتی رژیم یخ گرفتی
ا.ت.چطوری فهمیدی؟
یونگی. فقط لازم بود بهمون بگی چرا اینکارو با خودت کردی
ا.ت. دستشو کشیدم و اغوشش و مهمون دلم کردم....عشق چیز عجیبی بود تنها چیزی که ا.ت بهش نیاز داشت و توی قلب خودش بدست اورده بود اما میترسید از اینکه بروزش بده و همه چی از هم بپاشه
یونگی.
یکدفعه ای منو بغل کرد معلوم بود چقدر خسته شده دستی روی موهاش کشیدم
یونگی.متاسفم...زیاده روی کردم
ا.ت.نه ...خوشحالم کسی و دارم که نگرانم میشه و متاسفم که نگرانتون کردم
جین.ا.تتتتتت
ا.ت
در با شتاب باز شد و جین با فریاد اومد داخل
جیمین.حلقم اومد تو قلبم نه یعنی....
جیهوپ. بیا کنار بچه ...خوبی ا.ت
نامجون.الان من به تو چی بگممم
ا.ت.ببخشید😁کی مرخص میشم
تهیونگ.زیاده روی نکن خرگوش کوچولو حالا حالا ها اینجایی
ا.ت.وای خدایا... اینقدر بهم نگید خرگوش کوچولوووو...یونگیییی
یونگی.هان...چیه خب
ا.ت. *میخواستم از تخت بیان پایین*
جین.بشین بچه هنوز دکترت نیومده
ا.ت.بیخیال بابا من خوبمم
کوک.بشین ببینم
ا.ت.کوک تو حرف نزن خواهشاً... میخوام برگردم خوابگاه
یونگی.نخیر
یونگی.ا.تتتتت
تهیونگ.ا.ت ا.ت صدامو میشنوی
جین.عجله کنید باید ببریمش بیمارستان
یونگی.ا.ت. و بغل کردم و به سمت ماشین رفتم سریع سوار شدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم به بیمارستان رسیدم ا.ت رو بغل کردم که پرستار با دیدن من سمتم اومدن و ا.ت رو روی تخت گذاشتن
کوک.چیشد
یونگی.بردنش
تهیونگ.چرا اینطوری شد
یونگی.بلایی سرش اومده باشه اون کمپانیو رو سرشون خراب میکنم
جین.نگران نباش چیزی نشده
یک ساعت بعد
یونگی. دکتر از اتاق خارج شد که هجوم بردیم سمتش
دکتر. اروم باشید
یونگی.چی شده
دکتر.اگر زودتر نمی اوردینش ممکن بود سرطان معده بگیره
یونگی.سر...سرطان
دکتر.درسته طبق ازمایش هایی که شده نزدیک به یک هفته هیچ مواد مغذی به بدنشون نرسیده جز اب
جیمین.رژیم یخ؟
جین.کمپانی چطور تونست....
یونگی.الان حالش چطوره
دکتر.بهتره توی اون اتاقه میتونید ببینیدش
یونگی.به سمت اتاق رفتم و در باز کردم
ا.ت.یونگی...
یونگی. چطور تونستی اینطوری به خودت اسیب بزنی میدونی اگر بلایی سرت میومدددد ....
ا.ت.من الان حالم خوبه
یونگی.تو...تو چرا بهمون نگفتی رژیم یخ گرفتی
ا.ت.چطوری فهمیدی؟
یونگی. فقط لازم بود بهمون بگی چرا اینکارو با خودت کردی
ا.ت. دستشو کشیدم و اغوشش و مهمون دلم کردم....عشق چیز عجیبی بود تنها چیزی که ا.ت بهش نیاز داشت و توی قلب خودش بدست اورده بود اما میترسید از اینکه بروزش بده و همه چی از هم بپاشه
یونگی.
یکدفعه ای منو بغل کرد معلوم بود چقدر خسته شده دستی روی موهاش کشیدم
یونگی.متاسفم...زیاده روی کردم
ا.ت.نه ...خوشحالم کسی و دارم که نگرانم میشه و متاسفم که نگرانتون کردم
جین.ا.تتتتتت
ا.ت
در با شتاب باز شد و جین با فریاد اومد داخل
جیمین.حلقم اومد تو قلبم نه یعنی....
جیهوپ. بیا کنار بچه ...خوبی ا.ت
نامجون.الان من به تو چی بگممم
ا.ت.ببخشید😁کی مرخص میشم
تهیونگ.زیاده روی نکن خرگوش کوچولو حالا حالا ها اینجایی
ا.ت.وای خدایا... اینقدر بهم نگید خرگوش کوچولوووو...یونگیییی
یونگی.هان...چیه خب
ا.ت. *میخواستم از تخت بیان پایین*
جین.بشین بچه هنوز دکترت نیومده
ا.ت.بیخیال بابا من خوبمم
کوک.بشین ببینم
ا.ت.کوک تو حرف نزن خواهشاً... میخوام برگردم خوابگاه
یونگی.نخیر
۱.۲k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.