ضعیف شده بود از نظر جسمی هیچ مشکلی نداشت ولی با روح و رو

ضعیف شده بود. از نظر جسمی هیچ مشکلی نداشت ولی با روح و روان مرده زندگی می کرد. از قدیم یاد گرفته بود برای چیزی که می خواد بجنگه ولی هیچ کس بهش نگفته بود نباید تو هر جنگی شرکت کنه. به خصوص اگه طرف مقابل، خودش باشه.
چند وقتی بود که داشت با خودش می جنگید. سر هیچ و پوچ‌ به روح و روانش ضربه می زد. احساسش رو خفه می کرد و آینده ش رو می کُشت.
آخرین بار که دیدمش بهم گفت « می دونی چی خیلی اذیتم می کنه؟ اینکه خودم خراب کردم.‌‌با یه انتخاب اشتباه ، همه چی نابود شد.‌ برای همین دارم از خودم انتقام می گیرم. ولی نمی دونم چرا آروم نمیشم.»
راست می گفت. آروم نمی شد.‌ خاطراتش انبار باروت بود. هر وقت به گذشته فکر می کرد، منفجر می شد.
حرفاش که تموم شد، دستش رو گرفتم و گفتم‌: جنگیدن با چیزی که اتفاق افتاده و تموم شده ، بی ارزش ترین کار دنیاست. می دونی چرا؟ چون هر چقدر بجنگی، تلاش کنی، زخم بخوری ... هیچ کس متوجه نمیشه. هیچ نتیجه ای نداره. فقط خسته و ضعیف میشی. آدم ضعیفم فقط زورش به خودش می رسه. با خودت نجنگ... چون این تنها جنگیه که هیچ وقت تموم نمیشه.
#حسین_حائریان
دیدگاه ها (۰)

قرص مسکن از عجیب‌ترین اختراعات بشر است. قرص را ته گلو می‌اند...

در میانسالی با من مهربان‌تر حرف بزنمن کودکی‌های خوبی نداشته‌...

میدونست از صدای رعد و برق وحشت می کنم. اولین آسمون غُرمبه زد...

پاشو دیگه چقدر میخوابی ، چشمامو باز کردم نشسته بود لب تخت ، ...

black flower(p,316)

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط