یک پنجره رو به کوچه ایی ناهموار

یک پنجره رو به کوچه ایی ناهموار
یک کوچه تمام سایه ها بی دیوار
یک سایه و پرسشی غریب از تقویم:
آقای خزان ، کجاست خانوم بهار؟
دیدگاه ها (۲)

رفتم که در این شهر، نبینی اثرم را..لب های ترک خورده و چشمان ...

دنبال آدمایی بگردید که حال دلتونو خوب کننبدونن که کی باشن و ...

من که شاعر نیستم تا عاشق شعرم شویمن فقط یک عاشقم بگذار تا شع...

میگفت .. گاه برای ساختن باید ویران کرد ... !! گاه برای داشتن...

سردی رنج بودسوزاند استخوانمان راو من چه غریب سوختمبه سان هیز...

.قامت ساقه ی نحیف رویاهایمزخمیِ خزانِ تهی از عشقی ست که رفت ...

My angel ( the last part ) ( پرش زمانی به صبح ) بازتاب نور خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط