BTS, Roman
#قطره_های_خون_گردنم
#Part12_2
جونگکوک- هی دختر، اسم تو چیه؟
من- من یوشی ام
جونگکوک- اوم، منم...
من- فهمیدم، جونگکوکی
جونگکوک- از کجا فهمیدی!؟
من- اگه یکم فکر کنی میفهمی
(پوزخند)جونگکوک- ته! نه بابا! میتونی از پس خودت بربیای!
من- بعلع. توی دنیایی بزرگ شدم که بخاطر باور داشتن به شماها، آشغالا شون و روی سرم میریختن.
سکوت کرد. فکر کنم خجالت کشیده!
سرویس پله خیلی خیلی ساده بود. مدل سرویس پله گرد بود، که وسطش یک ستون خیلی کفت و بزرگی داشت. قسمت دیوار و روی ستون، برای شمعدون ها تاغچه درست کرده بودن.[اینقدر شمع و از کجا میارن!]
و رسیدیم، اولین درب درب آزمایشگاه بود.
جونگکوک- اول شما ها برید.
اول تهیونگ، بعد من و بعد جونگکوک پشت سر هم وارد شدیم.
یک مرد خوش قیافه و چهار شونه توی تاریکی پشتش به ما بود. سرش و به سمت جلو خم کرده بود، اینطور که معلوم جلوش یک میز بود و داشت کاری انجا میداد.
سر راهمون، از سمت راست به چپ، یک میز به عرض ۱ متر و طول ۵ متر گذاشته بودن. البته فقط همین یک میز نبود، ۳ متر اونطرف میز، یک میز دیگه کپی شکل خودش که اون مرد روی اون کار میکرد. میز هارو به صورت افقی گذاشته بودن.
روی میز ها، کلیییی وسایل آزمایشگاهی وجود داشت. شیشه های گردی که تو شون یک مایع قرمز رنگی وجود داشت.
روی میز ها فقط برای یک کیف کوچیک، و یا فقط یک شمعدون کوچیک جا داشت.
نکه بگم هیچی شمعدون نداره نه، روی دیوار ها هم مثل راهرو ها شمع چیده بودن.
(هیجانزده)تهیونگ- دکتر جییین!
[اسمش دکتر جین؟]
با صدای تهیونگ برگشت.[هه! عیییین خونآشاماس!!]
(هیجانزده)جین- تهیونگ! هی پسر خودتی!!؟
همو بغل کردن
تهیونگ- معلومه دکتر خودمم!
از این صحنه خنده روی لبم نشست، انگار که من دارم این صحنه رو تجربه میکنم!
از هم جدا شدن
جین- هی پسر، بیا اینجا بشین.
با هم روی صندلی نشستن. به من چیزی نگفتن، منم برای لج گفتم برم فضولی کنم.
جین- خب، بگو ببینم چی اتفاقاتی افتاده؟...
به اون شیشه گرد که توش مایع قرمز رنگی وجود داشت خیره شدم.
(آروم)من- یعنی میتونه توش چی باشه!؟
هرچیزی ممکنه، مایعی که نمیدونم چیه، یا..
(بلند)من- خوون!؟
با حرفم همه سر ها بهم چرخید و حرفها قطع شدن. گونه هام سرخ شده بودن. جین با دقت داشت آنالیزم میکرد.
من- ام.. ببخشید فقط هیجانزده شدم. راستی توی این چیه!؟
نمیتونستم ساکت بمونم. اما هیچ توجهی به حرفم نکردن![وا! مگه دشمنم! شاید.. :/]
جین- تو یوشیی؟
من- اول من پرسیدم
یهو از جاش بلند شد. هیجانزده گفت
جین- خودشه، تو همونی هستی که اینهمه مدت منتظرت بودیم!
من- هَن!!؟
___________________________
بچه ها ببخشید.. امروز هم دیر گذاشتم هم کم. مدرسه ها باز بشن که خیییلی کم میذارم😢🙏
#Part12_2
جونگکوک- هی دختر، اسم تو چیه؟
من- من یوشی ام
جونگکوک- اوم، منم...
من- فهمیدم، جونگکوکی
جونگکوک- از کجا فهمیدی!؟
من- اگه یکم فکر کنی میفهمی
(پوزخند)جونگکوک- ته! نه بابا! میتونی از پس خودت بربیای!
من- بعلع. توی دنیایی بزرگ شدم که بخاطر باور داشتن به شماها، آشغالا شون و روی سرم میریختن.
سکوت کرد. فکر کنم خجالت کشیده!
سرویس پله خیلی خیلی ساده بود. مدل سرویس پله گرد بود، که وسطش یک ستون خیلی کفت و بزرگی داشت. قسمت دیوار و روی ستون، برای شمعدون ها تاغچه درست کرده بودن.[اینقدر شمع و از کجا میارن!]
و رسیدیم، اولین درب درب آزمایشگاه بود.
جونگکوک- اول شما ها برید.
اول تهیونگ، بعد من و بعد جونگکوک پشت سر هم وارد شدیم.
یک مرد خوش قیافه و چهار شونه توی تاریکی پشتش به ما بود. سرش و به سمت جلو خم کرده بود، اینطور که معلوم جلوش یک میز بود و داشت کاری انجا میداد.
سر راهمون، از سمت راست به چپ، یک میز به عرض ۱ متر و طول ۵ متر گذاشته بودن. البته فقط همین یک میز نبود، ۳ متر اونطرف میز، یک میز دیگه کپی شکل خودش که اون مرد روی اون کار میکرد. میز هارو به صورت افقی گذاشته بودن.
روی میز ها، کلیییی وسایل آزمایشگاهی وجود داشت. شیشه های گردی که تو شون یک مایع قرمز رنگی وجود داشت.
روی میز ها فقط برای یک کیف کوچیک، و یا فقط یک شمعدون کوچیک جا داشت.
نکه بگم هیچی شمعدون نداره نه، روی دیوار ها هم مثل راهرو ها شمع چیده بودن.
(هیجانزده)تهیونگ- دکتر جییین!
[اسمش دکتر جین؟]
با صدای تهیونگ برگشت.[هه! عیییین خونآشاماس!!]
(هیجانزده)جین- تهیونگ! هی پسر خودتی!!؟
همو بغل کردن
تهیونگ- معلومه دکتر خودمم!
از این صحنه خنده روی لبم نشست، انگار که من دارم این صحنه رو تجربه میکنم!
از هم جدا شدن
جین- هی پسر، بیا اینجا بشین.
با هم روی صندلی نشستن. به من چیزی نگفتن، منم برای لج گفتم برم فضولی کنم.
جین- خب، بگو ببینم چی اتفاقاتی افتاده؟...
به اون شیشه گرد که توش مایع قرمز رنگی وجود داشت خیره شدم.
(آروم)من- یعنی میتونه توش چی باشه!؟
هرچیزی ممکنه، مایعی که نمیدونم چیه، یا..
(بلند)من- خوون!؟
با حرفم همه سر ها بهم چرخید و حرفها قطع شدن. گونه هام سرخ شده بودن. جین با دقت داشت آنالیزم میکرد.
من- ام.. ببخشید فقط هیجانزده شدم. راستی توی این چیه!؟
نمیتونستم ساکت بمونم. اما هیچ توجهی به حرفم نکردن![وا! مگه دشمنم! شاید.. :/]
جین- تو یوشیی؟
من- اول من پرسیدم
یهو از جاش بلند شد. هیجانزده گفت
جین- خودشه، تو همونی هستی که اینهمه مدت منتظرت بودیم!
من- هَن!!؟
___________________________
بچه ها ببخشید.. امروز هم دیر گذاشتم هم کم. مدرسه ها باز بشن که خیییلی کم میذارم😢🙏
- ۱.۷k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط