BTS, Roman
#قطره_های_خون_گردنم
#Part11_2
من- ولم کننننن.
تهونگ- هیشش ساکت!
من- نمیخوام بزارم پاییین.. خودتو ساختیا! گازت میگیرما!...
همینکه این کلمه رو گفتم به سرعت برق دندونای نیشش و دراورد و چشماش رنگ خون رو گرفت. درست عین خونآشام هایی که میخوان خون قربانی شون و بگیرن.
از کارش هیرت زده شدم، اما بیشتر ترسیدم.
وقتی به اون چهره مواجب شدم، مثل یک عروست بی جون توی بغلش ایستادم و بهش خیره بودم. هیچ حرفی از دهنم بیرون نمیومد.
تهیونگ خودش و به حالت عادی برگردوند
(شیطنت)تهیونگ- دیدی از خونآشامی میترسی! درضمن، اون کسی که قراره گاز بگیره منم نه تو
و تا آخر سکوت کردم و اصلا توی چشماش خیره نشدم.
..
سوار ماشینم کرد
تهیونگ- بشین
همون ماشین بود، همون ماشینی که برام آدرس انداخت!
(جیغ) من- این همون ماشینهه!
تهیونگ- ارومتر! گوشم کر شد! اره.. همونه.
من- خب چرا همون اول که اومدم خودتو نشون ندادی!
(تمسخر)تهیونگ- خب داشتی از ترس خودتو خراب میکردی!
مشتی به بازوی صفتش زدم. اما انگار دردش نیومد!
(لوس)من- با من شوخی نکن دیگه!ع!
(خنده)تهیونگ- باشه باشه. هههه...
لبخند گرمی مهمونش کردم. واقعا معرکه بود! دوست داشتم بیشتر باهاش آشنا شم..
(آزمایشگاه)
تهیونگ- رسیدیم
قسمت بالای درب ورودی باغ، از آهن سیاه نوشته شده بود 'Laboratory of Death' 'به معنی: آزمایشگاه مرگ'
[چه اسم مسخره ای!]
درب ورودی، معلومه از آهن قراضه های شکسته درست شده بود که بعضی قسمتهاش برجستگی تیزی داشت. اگه بهشون دست میزدم قطعا دستم و خونی میکردن.
درب باز شد و تهیونگ ماشین رو جلوی پله های قلعه پارک کرد.
از ماشین پیاده شدم. یک آزمایشگاه خیلی بزرگ به سنگهای مشکی پوسیده. [زندگی خونآشام ها هم همش قدیمیه!]
یکجورایی میشه گفت آزمایشگاه نیست، شبیه به یک قلعه یا کلیسا بود.خیلی خیلی بزرگ بود.
پنجره های بسته اش که ازشون نور زدی بیرون میومد. معلوم بود اون نور ها نور شمع های روشنن.
تهیونگ- بیا
دنبالش راه افتادم.
قسمت درب ورودی با پله های چوبی مواجه شدم که از صدای غژ غژ کردنش معلوم بود سال ساختش قدیمیه.
هوا اینجا خیلی عجیب و غریب بود. هوای مه آلود و ترسناک.
قلعه، اونقدر بزرگ بود که ابرهای سیاه نوک قلعه رو لمس کرده بودن.
به ابتدای درب رسیدیم. درب با دستگیره های گرد و بزرگی از طرح خونآشام درست شده بودن.
تهیونگ اون دستگیره های گرد و بزرگ رو محکم به درب کوبید و درب زد.
بعد از چند لحظه، یک پسری که نسبتا همسن تهیونگ بود درب و باز کرد.
دست چپش روی قفل درب، و دست راستش یک شمعدون سه تایی درست شکل شمعدون خونه تهیونگ گرفته بود.
..- تهیونگ، تویی؟
تهیونگ- باز کن
درب و به اندازه من و تهیونگ باز کرد. من محو تماشای قلعه شده بودم.
#Part11_2
من- ولم کننننن.
تهونگ- هیشش ساکت!
من- نمیخوام بزارم پاییین.. خودتو ساختیا! گازت میگیرما!...
همینکه این کلمه رو گفتم به سرعت برق دندونای نیشش و دراورد و چشماش رنگ خون رو گرفت. درست عین خونآشام هایی که میخوان خون قربانی شون و بگیرن.
از کارش هیرت زده شدم، اما بیشتر ترسیدم.
وقتی به اون چهره مواجب شدم، مثل یک عروست بی جون توی بغلش ایستادم و بهش خیره بودم. هیچ حرفی از دهنم بیرون نمیومد.
تهیونگ خودش و به حالت عادی برگردوند
(شیطنت)تهیونگ- دیدی از خونآشامی میترسی! درضمن، اون کسی که قراره گاز بگیره منم نه تو
و تا آخر سکوت کردم و اصلا توی چشماش خیره نشدم.
..
سوار ماشینم کرد
تهیونگ- بشین
همون ماشین بود، همون ماشینی که برام آدرس انداخت!
(جیغ) من- این همون ماشینهه!
تهیونگ- ارومتر! گوشم کر شد! اره.. همونه.
من- خب چرا همون اول که اومدم خودتو نشون ندادی!
(تمسخر)تهیونگ- خب داشتی از ترس خودتو خراب میکردی!
مشتی به بازوی صفتش زدم. اما انگار دردش نیومد!
(لوس)من- با من شوخی نکن دیگه!ع!
(خنده)تهیونگ- باشه باشه. هههه...
لبخند گرمی مهمونش کردم. واقعا معرکه بود! دوست داشتم بیشتر باهاش آشنا شم..
(آزمایشگاه)
تهیونگ- رسیدیم
قسمت بالای درب ورودی باغ، از آهن سیاه نوشته شده بود 'Laboratory of Death' 'به معنی: آزمایشگاه مرگ'
[چه اسم مسخره ای!]
درب ورودی، معلومه از آهن قراضه های شکسته درست شده بود که بعضی قسمتهاش برجستگی تیزی داشت. اگه بهشون دست میزدم قطعا دستم و خونی میکردن.
درب باز شد و تهیونگ ماشین رو جلوی پله های قلعه پارک کرد.
از ماشین پیاده شدم. یک آزمایشگاه خیلی بزرگ به سنگهای مشکی پوسیده. [زندگی خونآشام ها هم همش قدیمیه!]
یکجورایی میشه گفت آزمایشگاه نیست، شبیه به یک قلعه یا کلیسا بود.خیلی خیلی بزرگ بود.
پنجره های بسته اش که ازشون نور زدی بیرون میومد. معلوم بود اون نور ها نور شمع های روشنن.
تهیونگ- بیا
دنبالش راه افتادم.
قسمت درب ورودی با پله های چوبی مواجه شدم که از صدای غژ غژ کردنش معلوم بود سال ساختش قدیمیه.
هوا اینجا خیلی عجیب و غریب بود. هوای مه آلود و ترسناک.
قلعه، اونقدر بزرگ بود که ابرهای سیاه نوک قلعه رو لمس کرده بودن.
به ابتدای درب رسیدیم. درب با دستگیره های گرد و بزرگی از طرح خونآشام درست شده بودن.
تهیونگ اون دستگیره های گرد و بزرگ رو محکم به درب کوبید و درب زد.
بعد از چند لحظه، یک پسری که نسبتا همسن تهیونگ بود درب و باز کرد.
دست چپش روی قفل درب، و دست راستش یک شمعدون سه تایی درست شکل شمعدون خونه تهیونگ گرفته بود.
..- تهیونگ، تویی؟
تهیونگ- باز کن
درب و به اندازه من و تهیونگ باز کرد. من محو تماشای قلعه شده بودم.
- ۱.۷k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط