BTS, Roman
#قطره_های_خون_گردنم
#Part12
از قسمت ابتدا تا بی نهایت فرش قرمز به رنگ خون پهن کرده بود.
عرض این فرش، حدود ۱۰ متر و اندازه خود راهرو به ۲۰ متر میرسید.
اگرچه بیرون قلعه خیلی بد بود، اما ظاهر داخل قلعه، خوبه.
آجر های سنگی مشکی، اینجا رو تبدیل به جهنم کرده بود.
سمت چپ و راست، روی دیوار ها، تاغچه های بزرگی به فاصله حدود ۸ متر ساخته شده بودن که روشون از شمعدون های ۳ تایی پر شده بود. باز هم همون شمع ها بدون هیچ چراغی اینجا رو روشن کرده بودن.
به انتهای راهرو رسیدیم که تهیونگ و اون پسر به سمت چپ پیچیدن و شروع به حرف کردن.
..- این همونیه که اوردی؟
تهیونگ- اره. راستی جونگکوک، چه خبر از دکتر جین؟
جونگکوک- هیچی، فقط اینهمه مدت منتظر اومدن تو و این دختر بود
زدم به پررویی و پر حرفی
من- ببخشید، ای دختر اسم داره
جونگکوک- حالا نمیخواد اینقدر برای من مَنمَن کنی.
من- ها! برو بابااا!
دیگه حرفی نزدیم. معلومه این یکی از تهیونگ کوچیکتره، ولی مهم نیست.
یک پیرهم مشکی با شنل خفاشی مشکی پوشیده بود، اما از زیر همونا هم میتونستم یکم مچ دست شو ببینم و اون تتو ها.. اونها روی دستش اینقد زده بود که به وضوع دیده میشد.[معلومه پسر خیلی غرتیی باشه..] روی لبش و ابروش، دو تا پرسینگ داشت که دو تا حلقه ساده انداخته بود. [فکر کنم نمیخواد بیش از حد دیده بشه، اما مثل اینکه نمیدونه همینطوریشم خیلی تو چشم! بازم به من ربطی نداره.. ولی اینجا هم جدی جدی پرسینگ میندازن!؟]
دیگه آنالیز کردن اون و تموم کردم، بجاش رفتم دوباره اطرافم و بررسی کنم.
توی راهرو ها هیچ پنجره ای دیده نمیشد، اینطور که معلومه پنجره ها داخل اتاقاس.
راه زیادی رو طی نکردیم که به سرویس پله رسیدیم.
#Part12
از قسمت ابتدا تا بی نهایت فرش قرمز به رنگ خون پهن کرده بود.
عرض این فرش، حدود ۱۰ متر و اندازه خود راهرو به ۲۰ متر میرسید.
اگرچه بیرون قلعه خیلی بد بود، اما ظاهر داخل قلعه، خوبه.
آجر های سنگی مشکی، اینجا رو تبدیل به جهنم کرده بود.
سمت چپ و راست، روی دیوار ها، تاغچه های بزرگی به فاصله حدود ۸ متر ساخته شده بودن که روشون از شمعدون های ۳ تایی پر شده بود. باز هم همون شمع ها بدون هیچ چراغی اینجا رو روشن کرده بودن.
به انتهای راهرو رسیدیم که تهیونگ و اون پسر به سمت چپ پیچیدن و شروع به حرف کردن.
..- این همونیه که اوردی؟
تهیونگ- اره. راستی جونگکوک، چه خبر از دکتر جین؟
جونگکوک- هیچی، فقط اینهمه مدت منتظر اومدن تو و این دختر بود
زدم به پررویی و پر حرفی
من- ببخشید، ای دختر اسم داره
جونگکوک- حالا نمیخواد اینقدر برای من مَنمَن کنی.
من- ها! برو بابااا!
دیگه حرفی نزدیم. معلومه این یکی از تهیونگ کوچیکتره، ولی مهم نیست.
یک پیرهم مشکی با شنل خفاشی مشکی پوشیده بود، اما از زیر همونا هم میتونستم یکم مچ دست شو ببینم و اون تتو ها.. اونها روی دستش اینقد زده بود که به وضوع دیده میشد.[معلومه پسر خیلی غرتیی باشه..] روی لبش و ابروش، دو تا پرسینگ داشت که دو تا حلقه ساده انداخته بود. [فکر کنم نمیخواد بیش از حد دیده بشه، اما مثل اینکه نمیدونه همینطوریشم خیلی تو چشم! بازم به من ربطی نداره.. ولی اینجا هم جدی جدی پرسینگ میندازن!؟]
دیگه آنالیز کردن اون و تموم کردم، بجاش رفتم دوباره اطرافم و بررسی کنم.
توی راهرو ها هیچ پنجره ای دیده نمیشد، اینطور که معلومه پنجره ها داخل اتاقاس.
راه زیادی رو طی نکردیم که به سرویس پله رسیدیم.
- ۱.۶k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط