برایش صبحانه آماده کردم ، برگشت به من گفت :« آخرین صبحانه
برایش صبحانه آماده کردم ، برگشت به من گفت :« آخرین صبحانه را با من نمی خوری ؟!»، خیلی دلم گرفت ، گفتم :« چرا اینطور میگی ، مگه اولین باره میری مأموریت ؟!».
موقع رفتن به من گفت :« فررانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم ، بقیه هم هستن ، چه طوری بگم دوست دارم ؟ بقیه که می شنون من از خجالت آب میشم بگم دوست دارم »، به حمید گفتم :« پشت گوشی بگو یادت باشه ! من منظورت رو میفهمم »، قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه ! خوشش آمده بود ، پلهها را می رفت پایین بلند می گفت :« فرزانه یادت باشه !»،
من هم لبخندی زدم و می گفتم :« یادم هست !».
خلاصه ای از کتاب #یادت_باشه.
زندگی نامه ی #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#عاشقانه_شهدایی
موقع رفتن به من گفت :« فررانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم ، بقیه هم هستن ، چه طوری بگم دوست دارم ؟ بقیه که می شنون من از خجالت آب میشم بگم دوست دارم »، به حمید گفتم :« پشت گوشی بگو یادت باشه ! من منظورت رو میفهمم »، قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه ! خوشش آمده بود ، پلهها را می رفت پایین بلند می گفت :« فرزانه یادت باشه !»،
من هم لبخندی زدم و می گفتم :« یادم هست !».
خلاصه ای از کتاب #یادت_باشه.
زندگی نامه ی #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#عاشقانه_شهدایی
۱.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.