خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شد

خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شد
اشک ریزانِ دعا، دست به دامان تو شد

مات و مبهوتِ از این خلقت زیبای عجیب
آسمان را به تو بخشید و گُل افشان تو شد

روسری از سر تو رفت عقب، ماه گرفت
ماه پَرپَر شد و پَژمرد و به قربان تو شد

چه شد این چشم منِ مُلحدِ افسانه پرست
تار مویی ز تو را دید و مسلمان تو شد

با دل سرکش بی عاطفه ی خسته ی من
تو چه کردی که دلم گوش به فرمان تو شد

آنقدَر از تو نوشتم همه جا پیش همه
قصّه ی شاعری ام یکسره دیوان تو شد

جگرم خون شده، ای کاش که می فهمیدی
در خودش گم شده بود آنکه غزل خوان تو شد .
دیدگاه ها (۱)

یارم به صد بهانه دل برده عاشقانه /چون بوسه خواهم از او،گوید ...

گر چه هر شب استکان بر استکانت میزنند/ هرچه تنهاتر شوی آتش به...

من فقر را چشیده ام...من درد را کشیده ام...من عشق را شنیده ام...

مخمل ناز تن ات مرمر جادو هم هستکار دست است و در آن رقص قلم م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط