رمان یادت باشد ۱۱۳
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_سیزده
لحظه تحویل سال ۹۳ منزل پدرم بودیم. شام هم همان جا ماندیم.
اولین سال متاهلی حمید برای من یک شاخه گل همراه عطر خریده بود که تا مدت ها آن را داشتم. دلم نمی آمد از آن استفاده کنم. عید سال ۹۳ مصادف با ایام فاطمیه بود. به حرمت شهادت حضرت زهراء.. آجیل و شیرینی نگرفتیم. به مهمان ها میوه و چای می دادیم. چون کوچک تر بودیم، اول ما برای عید دیدنی خانه فامیل رفتیم. از آنجایی که تازه عروس و داماد بودیم، همه خاص تحویل می گرفتند و کادو می دادند. اکثر جاها برای اولین بار به بهانه عید خانه فامیل و آشنایان رفتیم و پاگشا شدیم. از روز سوم عید تماس های موبایل من و حمید شروع شد. اقوام تماس می گرفتند و دنبال آدرس خانه ما برای عید دیدنی بودند. حمید از مدتها قبل پیگیر ساخت مسجدی در محله پونک بود و کارهای بنایی انجام می داد. از روز اول خودش پیگیر ساخت این مسجد شده بود. از اهالی محل، آشنایان و اقوام امضا جمع کرد تا به عنوان درخواست مردمی از مسئولین پیگیر مجوز ساخت مسجد باشد.
#مدافع_حرم #شهید_سیاهوالی_مرادی #یادت_باشه
لحظه تحویل سال ۹۳ منزل پدرم بودیم. شام هم همان جا ماندیم.
اولین سال متاهلی حمید برای من یک شاخه گل همراه عطر خریده بود که تا مدت ها آن را داشتم. دلم نمی آمد از آن استفاده کنم. عید سال ۹۳ مصادف با ایام فاطمیه بود. به حرمت شهادت حضرت زهراء.. آجیل و شیرینی نگرفتیم. به مهمان ها میوه و چای می دادیم. چون کوچک تر بودیم، اول ما برای عید دیدنی خانه فامیل رفتیم. از آنجایی که تازه عروس و داماد بودیم، همه خاص تحویل می گرفتند و کادو می دادند. اکثر جاها برای اولین بار به بهانه عید خانه فامیل و آشنایان رفتیم و پاگشا شدیم. از روز سوم عید تماس های موبایل من و حمید شروع شد. اقوام تماس می گرفتند و دنبال آدرس خانه ما برای عید دیدنی بودند. حمید از مدتها قبل پیگیر ساخت مسجدی در محله پونک بود و کارهای بنایی انجام می داد. از روز اول خودش پیگیر ساخت این مسجد شده بود. از اهالی محل، آشنایان و اقوام امضا جمع کرد تا به عنوان درخواست مردمی از مسئولین پیگیر مجوز ساخت مسجد باشد.
#مدافع_حرم #شهید_سیاهوالی_مرادی #یادت_باشه
۹.۷k
۲۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.