حکایت/ بازرگان و خیانت در امانت
#حکایت/ بازرگان و خیانت در امانت
بازرگانی انبار پر از آهنش را به دست همسایه اش سپرد و خودش به سفری تجاری رفت. از سفر که برگشت، آهن های امانتی اش را از همسایه خواست. اما مرد همسایه به او گفت: «متأسفانه موش های انبار، تمام آهن ها را خورده اند.» بازرگان چیزی نگفت و بعد از مدتی پسر مرد را دزدید. روزی مرد همسایه، بازرگان را دید و با ناراحتی گفت: «دیگر شور و نشاط زندگی را ندارم. پسرم را دزیده اند و از غصه دارم دق می کنم.» بازرگان گفت: «اتفاقاً جغدی را دیدم که پسرت را با خود می برد.» مرد با تعجب گفت: «امکان ندارد پسر به آن رشیدی و سنگینی را جغد به این کوچکی بتواند به هوا بلند کند.» بازرگان خندید و پاسخ داد: «در سرزمینی که موش، خروارها آهن را می خورد، تعجبی ندارد که جغد پسر بچه ای را بدزدد.»
1. حکایات برگزیده، جلد دوم، شعبانعلی لامعی.
#فردوس_برین
بازرگانی انبار پر از آهنش را به دست همسایه اش سپرد و خودش به سفری تجاری رفت. از سفر که برگشت، آهن های امانتی اش را از همسایه خواست. اما مرد همسایه به او گفت: «متأسفانه موش های انبار، تمام آهن ها را خورده اند.» بازرگان چیزی نگفت و بعد از مدتی پسر مرد را دزدید. روزی مرد همسایه، بازرگان را دید و با ناراحتی گفت: «دیگر شور و نشاط زندگی را ندارم. پسرم را دزیده اند و از غصه دارم دق می کنم.» بازرگان گفت: «اتفاقاً جغدی را دیدم که پسرت را با خود می برد.» مرد با تعجب گفت: «امکان ندارد پسر به آن رشیدی و سنگینی را جغد به این کوچکی بتواند به هوا بلند کند.» بازرگان خندید و پاسخ داد: «در سرزمینی که موش، خروارها آهن را می خورد، تعجبی ندارد که جغد پسر بچه ای را بدزدد.»
1. حکایات برگزیده، جلد دوم، شعبانعلی لامعی.
#فردوس_برین
۱.۸k
۰۹ خرداد ۱۳۹۹