. از دلتنگی ات میان تمام آدم های شهر دنبالت میگشتم!
تا شاید تو را لا به لای جماعتی پیدا کنم که نمیشناسم...
یا لااقل کسی را ببینم که کمی شبیه تو باشد...
نگاهش...صدایش...!
صدایی که صدایِ تو باشد...
نگاهی که نگاهِ تو باشد...
بویی که بویِ تو را بیاورد...
دلتنگ بودم و آسمان برای یک شهر بارید!
بارید و بوی تو را آورد...
بارید و لا به لای باریدنش صدای تو را شنیدم...
و هنگامی که قطره ی باران روی صورتم اشکهایم را پاک میکرد دستان تو را دیدم!
آری! تو آمده بودی...
تو آمده بودی و باران میبارید...!
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.