میدانیحالا دیگر تنهایه تنهایم
میدانی...حالا دیگر تنهایه تنهایم...
دیگر کسی نیست سر بر پایش بگزارم و اشک ها و زجه هایم را خالی کنم...
کسی نیست دیگر تا بعد از دیدارت از شوق و غمی که باهم دردلم میاوری را مرحم باشد...
نیست کسی تا علامت های ذهنم را پاسخ دهد...
حالا دلم است دیگر که با تو حرف هایش را میزند...
آری...
حالا من شده ام تنهای یک جمع شلوغ...
حالا شده ام دردی برای همه...
حرف هایم تکرار روزمره و دردهایم بی همدرد...
حالا فقط از تو یک عکس و خاطراتت مانده...
از من فقط یک جسم و یک دل شکسته از تو ارث رسیده...
میدانی...
دلم تنگ شده برایت... برای صدایت...
تنگه چشمانت...
دلتنگه دستهایت...موهایت...
و آن بازوانه قوی و مردانه ات...
آری در این شب ها...
دلم بد جور هوایت را می کند...
هستی ولی...نمیبینی دلم را...
نمیبینی چشمان اشکیم را...
و به تنهایی میگزرد و غمی نیست در شب های دل گرفته...
دیگر کسی نیست سر بر پایش بگزارم و اشک ها و زجه هایم را خالی کنم...
کسی نیست دیگر تا بعد از دیدارت از شوق و غمی که باهم دردلم میاوری را مرحم باشد...
نیست کسی تا علامت های ذهنم را پاسخ دهد...
حالا دلم است دیگر که با تو حرف هایش را میزند...
آری...
حالا من شده ام تنهای یک جمع شلوغ...
حالا شده ام دردی برای همه...
حرف هایم تکرار روزمره و دردهایم بی همدرد...
حالا فقط از تو یک عکس و خاطراتت مانده...
از من فقط یک جسم و یک دل شکسته از تو ارث رسیده...
میدانی...
دلم تنگ شده برایت... برای صدایت...
تنگه چشمانت...
دلتنگه دستهایت...موهایت...
و آن بازوانه قوی و مردانه ات...
آری در این شب ها...
دلم بد جور هوایت را می کند...
هستی ولی...نمیبینی دلم را...
نمیبینی چشمان اشکیم را...
و به تنهایی میگزرد و غمی نیست در شب های دل گرفته...
- ۸۶۲
- ۲۲ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط