فیک کوتاه دیگه نمیخوام زندگی کنم P4 اخر
خب خب با اینکه شرایط نرسیده بود گذاشتم این پارت پارت آخره چون میخوام یه داستان مافیایی بشوروعم خب پس بزن بریم
لیا: همینجوری داشتم گریه میکردم که یهو صدای شکستن شیشه اومد
دوییدمو رفتم سمت اتاق میچا دیدم شیشه شکسته میچا نیست
به نامه رو میز بود ورداشت میخوندم توش نوشته بود..
) سلام لیا من میام فکنم وقتی این نامرو میخونی من دیگه نباشم(آها راستی خونتون طبقه 10 بود و خیلی دور تا پایین) ببخشید اما من دیگه نمیتونستم بدون مونبین زندگی کنم خودم میخواستم بمیرم اما یکی دنبالم بود احتمال میدم اما فکنم تو اگر پایینو نگاه کنی صحنییو میبینی که. دیگه نمیتونی فراموشش کنی
ویو لیا
وقتی نامرد خوندم دست پاهام شل شد آروم رفتن دم پنجره و با صحنه ای روبرو شدم که الان بعد گذشت 5 شال هنوز از ذهنم بیرون نرفته من الان لیا تو تيمارستان هستم.......
خب خیلی تهش بد تموم شد خودم کنجکاو شد شت
گایز داستان بعدی یکم بیشتر از 18 سال به بالاست هم از نظر عاشقانه هم جنگ ولی بیشتر عاشقانه مدام باید شمارتونو بشوریم دیگه خود دانین
امیدوارم که خوشتون اومده باشه ببخشید دیر گذاشتم اما شما هم به شرایط عامل نمیکردین
بای
لیا: همینجوری داشتم گریه میکردم که یهو صدای شکستن شیشه اومد
دوییدمو رفتم سمت اتاق میچا دیدم شیشه شکسته میچا نیست
به نامه رو میز بود ورداشت میخوندم توش نوشته بود..
) سلام لیا من میام فکنم وقتی این نامرو میخونی من دیگه نباشم(آها راستی خونتون طبقه 10 بود و خیلی دور تا پایین) ببخشید اما من دیگه نمیتونستم بدون مونبین زندگی کنم خودم میخواستم بمیرم اما یکی دنبالم بود احتمال میدم اما فکنم تو اگر پایینو نگاه کنی صحنییو میبینی که. دیگه نمیتونی فراموشش کنی
ویو لیا
وقتی نامرد خوندم دست پاهام شل شد آروم رفتن دم پنجره و با صحنه ای روبرو شدم که الان بعد گذشت 5 شال هنوز از ذهنم بیرون نرفته من الان لیا تو تيمارستان هستم.......
خب خیلی تهش بد تموم شد خودم کنجکاو شد شت
گایز داستان بعدی یکم بیشتر از 18 سال به بالاست هم از نظر عاشقانه هم جنگ ولی بیشتر عاشقانه مدام باید شمارتونو بشوریم دیگه خود دانین
امیدوارم که خوشتون اومده باشه ببخشید دیر گذاشتم اما شما هم به شرایط عامل نمیکردین
بای
۵.۴k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.