پارت

(پارت ۸)


صبح بود
و تهیونگ با صدای نق نق یکی بیدار شد
هان وو بود
که داشد باباش رو صدا میزد
هان وو : بابایییی بابایییی بیدار شو مامان میکنتت تا
تهیونگی که خابالو بود با این کلمه ی هان وو شکه شد
تهیونگ : چی گفتی هان وو
هان وو : عه عمو تهیونگ . بابایی عمو بیدار شد خب توعم بیدار شو دیگه
تهیونگ در حال تکوک دادن کوک : کوک کوک بیدار شو ببین بچت چه چیزا که نمیگه
کوک با خستکی نالید : هوممم چی میگی
تهیونگ : چی میگی نه چی میگه اونم بچت
کوک : خب چی شده
تهیونگ : هان وو دوباره همون جمله رو بگو
هان وو : بابایییی بیدار شو وگرنه مامانییی میکنتت تا
کوک مثل برق گرفته ها با موهایی مثل مترسک بیدار شد
کوک : هان وو چی گفتی
هان وو که چیزی از حرف اون دوتا نمیفهمید با خوشحالی گفت
هان وو : اخ جون بابایی بیدار شد
تهیونگ : کوک شنیدی
کوک : اره هان وو چرا انقدر بی ادب شدی اینارو تو از کجا یاد گرفتی
تهیونگ : حتما باباش به مامانش میگه اونم خو یاد میگیره . اره عمو جون ؟
هان وو : اره
کوک : چرا چرتو پرت میگی
تهیونگ : خود بچتم تاید کرد
در همین موقع صدای بلند مینهو از پایین اومد
مینهو : بیدار شید صبحونه حاضره
هان وو : بابایی من میرم شما هم با عمو بیاین
کوک : باشه پسرم برو
و هان وو رفت
تهونگ هم با لبخند شیطانی گفت : بچتم بلده ها رو نمیکنه
کوک : هیس باش
تهیونگ : ها
کوک : هیس.‌‌‌...... چی.... نه منظورم این بود ساکت باش
تهیونگ : اها
کوک و تهیونگ به کمک همدیگه تخت و مرتب کردنو لباس پوشیدن و به دست شویی رفتن ( منحرف برو ذهنتو بشو منطورم یکی یکی بود ) و به پایین رفتن
مینهو داشت به هان وو غذا میداد که با اومدنشون نگه هشو داد به اونا
مینهو : بههههههه چه عجب اومدین
کوک : صبح بخیر
تهیونگ : صبح بخیر
مینهو : ظهر بخیر میدوند ساعت چنده
کوک : چنده ؟؟؟
مینهو : ۱۲ و نیم
کوک : این که خوبه
مینهو : خوبه ؟ ( یه لحظه میخواستم بنویسم نماز صبحتون غذا شد)



ادامه دارد......

شرط
فالورها به ۷۰ نفر برسه
۷کامنت
۱۰ لایک
دیدگاه ها (۱۰)

بوک مارک ساخت خودم نظر بدین

(پارت ۹)مینهو : خوبه میدونی کی میخواد امروز بیاد کوک : کی ؟م...

تک پارتی درخواستی نامجین ( پارت ۳ و اخری ) میخواستن برن که ح...

پارت ۲۳ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط