(پارت ۹)
(پارت ۹)
مینهو : خوبه میدونی کی میخواد امروز بیاد
کوک : کی ؟
مینهو : کوککککک امروز میخواد برادرم بیاد بعد تو مات مات دار منو نگاه میکنی
کوک : وایییییییی خدای من
تهیونگ : مگه کی هستش برادر زنت
کوک : نامجوننننننن
تهیونگ : خب
کوک : نامجونه هاااااا
تهیونگ : خب هر کی میخواد باشه
کوک : اون یکی از بزرگ توین مافیا ی جهان و یکی از بزرگ ترین شرکت های جهان رو داره و خیلییییی وسواسه داره و هر بار میاد اینجا کلی گیر میده
تهیونگ : اها خب کمک میخواین
مینهو : تهیونگ میتونی خونرو تمیز کنی ( پرو از بچم کار میکشه )
کوک : مینهو نامجون کی میاد
مینهو : ۲ ساعت دیگه
کوک : یعنی ساعت ۱
مینهو : اوهوم 😫
کوک : ب.......
هان وو : اخ جونننننننن دایی نامجون میخواد بیاد
کوک : هان وو اروم بگیر الان وقتش نیست
هان وو : وقت چی
تهیونگ : هان وو بیا بغلم
هان وو : برای چی
کوک : خب عمو تهیونگ میخواببرتت بیرون مگه نه
تهیونگ : ااااا اره میای بریم بیرون
هان وو : برام شیر موز میگیری
تهیونگ : اره
هان وو : پس میام
کوک : افرین پسرم برو اماده شو الان عمو هم میاد
هان وو به سمت اتاقش حرکت کرد و همون لحظه کوک خودشو بدو رسوند به تهیونگ
کوک : ممنونم تهیونگ
تهیونگ : خواهش میکنم تا وقتی که برادر زنت بیاد من هان وو رو بیرون نگه میدارم وقتی اومد بهم زنگ بزن
کوک : اوهوم
و کوک به سمت مینهو رفت و تو تمیز کردن خونه کمکش کرد
تهیونگ با داد گفت : هان وو بیا بریم
هان وو بدو بدو از پله ها پایین اومد و رفت سمت تهیونگ
هان وو : عمووووو اومدممم بریممممم
تهیونگ دست هان وو رو گرفت و به سمت بیرون حرکت کردن
مینهو : خوبه میدونی کی میخواد امروز بیاد
کوک : کی ؟
مینهو : کوککککک امروز میخواد برادرم بیاد بعد تو مات مات دار منو نگاه میکنی
کوک : وایییییییی خدای من
تهیونگ : مگه کی هستش برادر زنت
کوک : نامجوننننننن
تهیونگ : خب
کوک : نامجونه هاااااا
تهیونگ : خب هر کی میخواد باشه
کوک : اون یکی از بزرگ توین مافیا ی جهان و یکی از بزرگ ترین شرکت های جهان رو داره و خیلییییی وسواسه داره و هر بار میاد اینجا کلی گیر میده
تهیونگ : اها خب کمک میخواین
مینهو : تهیونگ میتونی خونرو تمیز کنی ( پرو از بچم کار میکشه )
کوک : مینهو نامجون کی میاد
مینهو : ۲ ساعت دیگه
کوک : یعنی ساعت ۱
مینهو : اوهوم 😫
کوک : ب.......
هان وو : اخ جونننننننن دایی نامجون میخواد بیاد
کوک : هان وو اروم بگیر الان وقتش نیست
هان وو : وقت چی
تهیونگ : هان وو بیا بغلم
هان وو : برای چی
کوک : خب عمو تهیونگ میخواببرتت بیرون مگه نه
تهیونگ : ااااا اره میای بریم بیرون
هان وو : برام شیر موز میگیری
تهیونگ : اره
هان وو : پس میام
کوک : افرین پسرم برو اماده شو الان عمو هم میاد
هان وو به سمت اتاقش حرکت کرد و همون لحظه کوک خودشو بدو رسوند به تهیونگ
کوک : ممنونم تهیونگ
تهیونگ : خواهش میکنم تا وقتی که برادر زنت بیاد من هان وو رو بیرون نگه میدارم وقتی اومد بهم زنگ بزن
کوک : اوهوم
و کوک به سمت مینهو رفت و تو تمیز کردن خونه کمکش کرد
تهیونگ با داد گفت : هان وو بیا بریم
هان وو بدو بدو از پله ها پایین اومد و رفت سمت تهیونگ
هان وو : عمووووو اومدممم بریممممم
تهیونگ دست هان وو رو گرفت و به سمت بیرون حرکت کردن
۷.۴k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.