جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۱۰
کوک : با ... باشه ( از خنده داره میترکه )
ویو کوک : رفتم دوتا گرفتم که گفت ....
ا.ت : خب چقدر شد ؟
کوک : چی چقدر شد ؟
ا.ت : پول بیلیتا و پشمکا
کوک : خب یه بوس رو گونم
ا.ت : شوخی ندارم ها جدیم
کوک : منم جدیم خب بوسم کن پول نمیخوام زود باش گونم رو ببوس
ا.ت : هوفففف باشه
ویو کوک : باشه رو گفت و صورتم رو تو دستاش قاب کرد. لبش رو گذاشت رو لبم رفتم تو شک که گفت ...
ا.ت : همین بوس هم در مقابلش کم بود خب مرسی من رفتم بای بای ( لبخند )
کوک : وایسا برسونمت ( با خجالت دست ا.ت رو گرفت )
ا.ت : نه خودم تاکسی میگیرم میرم نمیخواد بیای
کوک : نمیزارم تنها بری بدو سوار شو ( دست ا.ت رو میکشه سوار ماشین میکنه )
ا.ت : ممنون
ویو ا.ت : وای خدا من چم شده ؟ چرا این کارو کردم وای الان چطور تو روش نگا کنم خدایاااااا چه گوهی بود من خوردم بیخیال رفتم سوار شدم آدرس رو دادم راننده به سمت خونمون حرکت کرد رسیدم از کوک تشکر و خدافظی کردم با کلی خجالت رفتم داخل خونه با استرس کفشام رو در اوردم که بابام مثل جن ظاهر شد یه دفعه جیغ کشیدم که گفت ...
پ ا.ت : چه خبرته چرا جیغ میزنی
ا.ت : خب ترسیدم
پ ا.ت : بعد از مدرسه تا الان کجا بودی ؟
ا.ت : با دوستم رفته بودم شهربازی
پ ا.ت : دوستت ؟ چرا نگفتی دوست پسر داری ؟
ا.ت : وا دارم ؟ اگه دارم چرا خودم خبر ندارم راستی از کجا فهمیدی با یه پسر رفتم ؟
پ ا.ت : هیچی آدم فرستادم ببینم کجایی اونم گف با یه پسری تو شهربازیی همین
ا.ت : باشه بابا من خستم میشه فردا حرف بزنیم ؟
پ ا.ت : باشه شام خوردی
ا.ت : گرسنم نیست ( که شکمش صدا میده 😂 ) نه هست اومدم
پ ا.ت : بیا من خوردم برو غذا رو گرم کن بخور من برم اخبار ببینم
ا.ت : تو هم با این اخبارت باشه
ویو ا.ت : داشتم با خنده غذا رو گرم میکردم کا یه دفعه یاد کاری افتادم که کردم یا خدااااا باید فردا نرم مدرسه آره همین کار رو میکنم ولی نرم از درس عقب میمونم میرم نگاش نمیکنم باهاش حرفم نمیزنم آره همبن کار رو میکنم ...
☆ پرش زماتی به فردا صبح
ویو ا.ت : ....
# پارت ۱۰
کوک : با ... باشه ( از خنده داره میترکه )
ویو کوک : رفتم دوتا گرفتم که گفت ....
ا.ت : خب چقدر شد ؟
کوک : چی چقدر شد ؟
ا.ت : پول بیلیتا و پشمکا
کوک : خب یه بوس رو گونم
ا.ت : شوخی ندارم ها جدیم
کوک : منم جدیم خب بوسم کن پول نمیخوام زود باش گونم رو ببوس
ا.ت : هوفففف باشه
ویو کوک : باشه رو گفت و صورتم رو تو دستاش قاب کرد. لبش رو گذاشت رو لبم رفتم تو شک که گفت ...
ا.ت : همین بوس هم در مقابلش کم بود خب مرسی من رفتم بای بای ( لبخند )
کوک : وایسا برسونمت ( با خجالت دست ا.ت رو گرفت )
ا.ت : نه خودم تاکسی میگیرم میرم نمیخواد بیای
کوک : نمیزارم تنها بری بدو سوار شو ( دست ا.ت رو میکشه سوار ماشین میکنه )
ا.ت : ممنون
ویو ا.ت : وای خدا من چم شده ؟ چرا این کارو کردم وای الان چطور تو روش نگا کنم خدایاااااا چه گوهی بود من خوردم بیخیال رفتم سوار شدم آدرس رو دادم راننده به سمت خونمون حرکت کرد رسیدم از کوک تشکر و خدافظی کردم با کلی خجالت رفتم داخل خونه با استرس کفشام رو در اوردم که بابام مثل جن ظاهر شد یه دفعه جیغ کشیدم که گفت ...
پ ا.ت : چه خبرته چرا جیغ میزنی
ا.ت : خب ترسیدم
پ ا.ت : بعد از مدرسه تا الان کجا بودی ؟
ا.ت : با دوستم رفته بودم شهربازی
پ ا.ت : دوستت ؟ چرا نگفتی دوست پسر داری ؟
ا.ت : وا دارم ؟ اگه دارم چرا خودم خبر ندارم راستی از کجا فهمیدی با یه پسر رفتم ؟
پ ا.ت : هیچی آدم فرستادم ببینم کجایی اونم گف با یه پسری تو شهربازیی همین
ا.ت : باشه بابا من خستم میشه فردا حرف بزنیم ؟
پ ا.ت : باشه شام خوردی
ا.ت : گرسنم نیست ( که شکمش صدا میده 😂 ) نه هست اومدم
پ ا.ت : بیا من خوردم برو غذا رو گرم کن بخور من برم اخبار ببینم
ا.ت : تو هم با این اخبارت باشه
ویو ا.ت : داشتم با خنده غذا رو گرم میکردم کا یه دفعه یاد کاری افتادم که کردم یا خدااااا باید فردا نرم مدرسه آره همین کار رو میکنم ولی نرم از درس عقب میمونم میرم نگاش نمیکنم باهاش حرفم نمیزنم آره همبن کار رو میکنم ...
☆ پرش زماتی به فردا صبح
ویو ا.ت : ....
۶.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.